راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

کی میتونه جای اسمت توی شعر من بشینه ..؟

توی این مرثیه امشب جای اسمت نقطه چینه ...

طرح ساده نگاهت ..

دفتر خاطره هات ....

مثل سایه  روی خاک افتاده ..........

بی تو از گریه پرم ...

لحظه ها رو میشمرم ...

آسمون بی تو پر از فریاده .....

آه.... ای آسمون بغضت رو بشکن ...اون دیگه برنمیگرده.........

بشکن... ای آسمون بغضت رو بشکن ... اون دیگه برنمیگرده .........

 

 

سلام کسی که تو دلم درخشید .. من هنوزم دوستت دارم ، ببخشید ........

امشب یکم حالم بهتره .. میدونی چرا ..؟ چون دیشب تو اومدی توی خوابم ... فهمیدم که هنوزم فراموشم نکردی ...

دلم نمی خواست از خواب بلند بشم ... خواب دیدم تو مثل اون روزهای خوش سرت رو شونه هامه و منم دارم با موهات بازی می کنم ... خیییییییییلی خواب قشنگی بود ... دلم برات تنگ شده بود ... کاش دیگه از خواب بلند نمیشدم ... ..

آخه میترسم دیگه نیایی تو خوابم ... میترسم توی خواب هم تورو ازم بگیرن ... از همه چی میترسم .......

چی کار کنم کار دل .. هر روز داره تورو صدا می کنه . صداشو میشنوی ؟  ...

یادته اون روزها یک روز همدیگه رو نمی دیدیم بهت می گفتم "دارم از غصه دق میکنم  پس کی میای ببینمت؟"...

حالا چی باید بگم ... حالا که مدتهاست که ندیدمت ... خیلی وقته صدات رو نشنیدم ...

راستی ... غذات رو که به موقع میخوری ؟ ... الهی برات بمیرم ... حالا که من نیستم وقتی سرفه میکنی کسی هست برات دل بسوزونه ...؟ کسی هست برات نگران بشه ..؟ با زور بخواد ببردت دکتر...

دلم برای لج بازی ات تنگ شده ... خلاصه بگم به جون خودت قسم خیلی واست دلواپسم ....

هوا کم کم داره سرد میشه ، تورو خدا مواظب خودت باش سرما نخوریااااا ... من نیستم کاپشنم رو بدم بندازی رو دوشت ااااااااااااااا .... اگه من هنوزم برات ارزش دارم ، جون حامد مواظب خودت باش ... خودت میدونی که اگه تو خدای نکرده چیزیت بشه من میفهمم ... تو حالت بد بشه من میمیرم .......

منم مواظب خودم هستم .. غذام رو هم به موقع میخورم ... فقط شبها بعضی موقع ها نمیتونم زود بخوابم ... فکر و خیال خودم کم بود چند تا دیگه دوباره رفت روش ... این یکی ها مربوط به خودم نیست .. واسه دورو بریامه .....

چی کار کنم ... شدم سنگ صبور دیگرون ..... حرفهای منو که کسی گوش نمیده ... منم فقط شدم شنونده ... دیگه به هیچ کسی حرفهامو نمیگم ... همه رو گذاشتم به خودت بگم ...

 

یه خبر ... دفترچه خدمت منم اومد ... هیجدهم دی ماه اعزامم ... دعا دعا میکردم بعد از 27 دی برم ولی .......

خوب اینم از شانس خوب ماست دیگه ...

یادته  اولهای سال بود گفتم باید برم سربازی ، بعد تو گفتی " اگه بری سربازی  چطوری من طاقت بیارم تا تو برگردی ...؟" دلم میخواد بدونم حالا چی میخوای بگی .... ؟

مهربونم دیگه زیاد سرت رو درد نمیارم .. بقیه حرفهام واسه بعد .....

شب زود بخوابی ااااااااااااااا ...

 

موظب خودت باش ...

                                                 شب بخیر گلکم ......

 

 

حرف .....

 

این بار میخوام آروم شروع کنم ....سلام گلم ....سلام نفس زندگی من .....

آرزوهایی که داشتم تسلیم زمونه شدن.. شاید روزی به تو برسم .یادت میاد یه روز چه چیزها بهم میگفتی ؟؟؟

میگفتی تو ، توی زندگیت آینده داری ، همه چیز که عشق نمیشه خنده و گریه های زیادی داری...

ولی بدون تو دیگه هیچ کدوم از اینهارو ندارم ....

یادت میاد گفتی که" اگه من کنارت باشم تو به آرزوهات نمیرسی " ...تو رفتی و تنها آرزوی من کنار تو زندگی کردن بود........آه...چقدر کوتاه بود... مثل یک رویای شیرین همه چیز تموم شد ...

یادته اون روزها وقتی حرف از رفتن میزدی نمیذاشتم چیزی بگی ؟ چون فکر میکردم هر چی بشه تو تا آخر خط باهامی ..........

روز آخرمون هم مثل روز اول آشناییمون زیبا بود . هنوز چند روزی از رفتنت نگذشته ولی انگار سالهاست رفتی.........

نمیدونم تو رفتی یا من ؟ ولی اینبار رفتن برای همیشه بود.... تنهایی برای همیشه بود ....

یک روز بهت گفتم موقعی که آسمون داره میباره  منو یاد کن ... چشمهای منم داره میباره ...دیروز ، امروز ، فردا ........دل خوشیم اینه که یک هم زبون دارم ، اونم آسمونه . هر وقت آسمون دلم ابری میشه آسمون هم با من هم درد میشه .

درد من و آسمون مثل همه ... اون عاشق زمینه ، عمریه داره تلاش میکنه بهش برسه ولی................

من هم عاشقم .. عاشق تو .....به هر در زدم تا به تو برسم ، باز هم نشد ....

حالا هردومون میشینیم و برای این جدایی زار میزنیم و می باریم ....ولی کاش منم میتونستم مثل آسمون فریاد بزنم ، مثل آسمون طوفان به پا کنم !!!..

میدونی داشتم به چی فکر می کردم ؟؟؟.. به این که تو چقدر میتونی منتظرم بمونی ... حرف مسخره ای زدم ... نه..؟!!!

آه ه ه ه.... الان کجایی ....چی کار میکنی ...حالت خوبه .... مواظب خودت هستی .....  ؟؟؟ . دارم کلافه میشم ، نه راه پس دارم نه راه پیش .... چرا... چرا هیچ کس منو نمیبینه..؟ چرا همه حرف خودشون رو میزنن و کسی حرفهای منو گوش نمیده ......... بابا یکی نیست بیاد دو کلمه از چرت و پرتهای مارو گوش کنه ....

باشه حالا که کسی گوش نمیده خودم برای دل خودم میگم ......

« یک روز از خدا حاجتی خواستم ، بهم داد ولی خیلی زود پس گرفت . من لیاقت نداشتم اونی که داده بود بهم رو نگه دارم برای همین خیلی زود ازم گرفت. ولی کاش بهم میگفت به خاطر کدوم گناه ........... دیگه با هیچ کسی حرفی از تو نمیزنم حتی با خدا .. دلم رو همه شکوندن خدا هم شکست .... نمیتونم از خدا دور باشم ... فعلا دارم خودمو پیدا میکنم ، میخوام روزی که برگشتم پیش خدا بتونم سرمو بالا بگیرم و دوباره سلام بدم ... نه... تا روزی که حاجتم رو بهم نده هیچ کاری نمیکنم .. دنبال هیچ چیز و هیچ کسی حتی خودم نمیرم ...»

الان داری پیش خودت میگی ، خاک بر سرت که اینقدر اراده ضعیفی داری .... نه .. من ضعیف نیستم ، فقط طاقت دوری ندارم ... طاقت بی کسی رو ندارم ... خیلی ها دوستم دارن ، ولی هیچ کسی آرزوهام رو دوست نداره ...

یه چیزی ازت بخوام قبول میکنی ؟ ... چیز زیادی نیست .....

یک تار از موهات .......... میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

خوب دیگه من رفتم ....

-         کجا ......؟

-         نمیدونم ... اصلا تو چی کار داری من کجا میخوام برم...

-         تو به دل خودتم نمیخوای بگی کجا میری ؟

-         نه ، چون نمیخوام کسی رو با خودم اونجایی که میرم ببرم .

-         برو ولی زود برگرد.

-         رفتنم دست خودم برگشتنم دست خودش.........

 

مواظب خودت باش تنها بهونه برای زندگی.... بدون به یادته همون دیوونه همیشگی

 

                                                                          این برای تو بود .... 

 

شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره

واسه هرکسی که میگم قصه شو آتیش میگیره

دل من یک دریا خون بود چشم تو یک دنیا تردید

آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید

شب رفتنت یک ماهی توی خشکی رفت و جون داد

زلزله خیلی دلهارو اون شب از غصه تکون داد

غمها اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن

پا به پام عکسهای نازت اومدن تا صبح نشستن

تو چرا از این جا رفتی ، تو که مثل قصه هایی

گله ام از چه چیزی باشه ، نه بدی نه بی وفایی

شب رفتنت نوشتی شدی قربونی تقدیر

نقره اشکهای من شد توی گردنت یک زنجیر

شب رفتنت تو یاسها دلمو دلداری دادن

اونا عاشقن ولیکن تنها نیستن که زیادن

بارون اون شب دستشو از سر چشمام برنمی داشت

من تا می خواستم ببارم هر کسی می دید نمی گذاشت

شب رفتن تو خوندن واسه من همه لالایی

یکی می گفت که غریبی ، یکی می گفت بی وفایی

شب رفتن تو ابرها واسه گریه کم آوردن

آشناها واسه زخم وا شده م مرهم آوردن

شب رفتن تو تسبیح از دست گلدون ها افتاد

قلب آرزوهام اون شب واسه همیشه وایستاد

شب رفتن تو چشمات راست راستی چه برقی داشتن

این همه آدم چرا من ؟ پس با من چه فرقی داشتن

شب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه

قول تو آروم گذاشتم پیش قرآن لب تاقچه

شب رفتن تو دیدم خیلی غمهای شاعر

روی شیشه مون نوشتم میشینم به پات مسافر

برو تا همه بدونن سفر هم اون قدرها بد نیست

واسه گفتن از تو اما هیچکی شاعری بلد نیست...........

 

نمیدونم تو رو نفرین کنم یا این دلم...

نمیدونم تو حل مشکلی یا مشکلم ...

با تو عاشقانه بودم پس چرا... حسرت یک روز عشق مونده باهام

با تو شاهنامه بودم نه یک غزل ، با تو رودخونه بودن نه یک قنات

یک روزی من و تو بودیم و خدا ، حالا من و تنهایی و یک عمر انتظار

تو رفتی و سهم من سفر شد دل آروم من دربه در شد

ندونستم  چرا مرغ عشقم توی عاشقی بی بال و پر شد

توی این غربت پر درد و هراس دارم عین ماهی ها جون میکنم

قصدم از تظاهر این سادگی ، جای دندون نگاهت بریده تنم

نه کسی میفهمه من چی میخوام

نه خودم دونستم عیب کار کجاست

تا به هر کی میگی عاشقی چیه ، میگه بگذر،عاشقی تو قصه هاست ...............

 

تو چی فکر میکنی ، عاشقی تو قصه هاست..؟!!!

عشق ما خودش یک قصه بود... یک قصه بدون پایان ، قصه ای که هرکسی بخونه دلش آتیش میگیره . حتما با خودت میگی بین ما که همه چی تموم شده ...آره ، ولی قصه عشقمون هنوزم پا برجاست . میدونی چرا ..؟ چون زندگی من همه تو رو یاد من میاره .... خیابون های این شهر قدم به قدمش برای من خاطره ست . اون خیابون که باری اولین بار از پشت سرم یهو اومدی و وقتی صدای نازت رو شنیدم یکم ترسیدم . اون شب زیر بارون ... توی خیابون یادته ..... چوبی که رو زمین بودزدی زیره پای من یادته ....شعرهایی که برای من میخوندی یادته .....

" دیدی گفتم عشق تو خون تو رگهای تنم  تو واسم مثل گلی من واسه تو خاک تنم ... دوستت دارم یک عالمه هر چی بگم بازم کمه .... "

چقدر زیبا روزگار گذشت ... چقر زود هم گذشت ... همه این خاطرات هر شب میان سراغم ، نخواستم بگم که برات یادآور گذشته بشه ، حرفهایی بود که همیشه دلم برام میگه .. منم امشب برای تو گفتم ...

نمیدونم چرا از این شهر دل خسته شدم .. بدون تو اینجا برام شده مثل یک قفس .. توی این قفس مرغ دلم وقتی میخواد پر بگیره میخوره به میله های قفس تنش زخمی میشه ، اونم یک روز میمیره ........

امروز که اینارو دارم مینویسم یک هفته و دو روز میشه که نه دیدمت نه خبری ازت دارم ... یعنی بی خبر بی خبر هم نیستم بعضی روزها میام و میبینمت .... نه تو منو نمیبینی ... یک شب اومدم دیدم دستت رو گذاشتی رو سرت ...احساس کردم ناراحتی و دار به چیزی فکر میکنی ... تو فکر چی بودی کلک ........ ؟!!!!

خوش بحالت ... لااقل تو یکی رو داری که باهاش حرف بزنی و درد و دل کنی ، من چی ... من به کی حرفهامو بگم ...به اون رفیق که مثلا برادر منه ... حتی نشده که بیاد یکم از حرفهامو گوش بده ... بدبختی من اینه که پیش هر کسی میرم عوض اینکه من یکم از این حرفهایی که تو گلوم مونده بریزم بیرون میشم سنگ صبور طرفم .....

خوب اینم یه جوره دیگه .... به قول معروف میگن " تا پول داری رفیقتم ......." ..

از این به بعد فقط میخوام حرفهای دلم رو اینجا بنویسم . از تو ...از خودم ... از خودم و خدا ...از دلم و تنهایی .....

نه.... با این کار خودم رو عذاب نمیدم بلکه یکم آرامش میگیرم ... تو هم اگه دیدی حرفهام اذیتت می کنه به خودم بگو که دیگه اینجا هم حرفهامو نزنم .... باشه گلم ؟

خیلی حرفها واسه گفتن دارم ولی امشب میخوام زود برم ...صبح باید برم سر کار .

 

 

مواظب خودت باش ...

                                                                     شب بخیر گلکم .............. 

 

                                                                                        ٣٠َ:١٢

 

 

وقتی که برگی رو زمین میریزه  حس میکنم گریه بی صدا شد

حس میکنم چی میگذره تو قلبش وقتی میبینه مرگ لحظه هاشو

آخه منم یک برگ خشک و زردم که بی صدا یک عمره گریه کردم...

وقتی با چشمام میبینم که یک برگ ، سیلی بی جا میخوره از تگرگ ،

پا میزاره خزون به باغ دلم باز کلاغ ها سر میدن آواز مرگ ...

یخ میزنه تو سینه قلب خونم ، آخه من از تبار این خزونم ...

وقتی که پرپر میشه گل تو گلدون ، خالی از کبوترها آسمون ،

حباب بغضم تو گلو میشکنه ، ابر چشمام میشه دوباره بارون ...

کبوتر دلم به فکر کوچ ِ، برای من زندگی سرد و پوچ ِ ..........

 

 

امشب نمیدونم چطور شروع کنم ... میخوام امشب تموم بشم .. دیگه میخوام از این جا هم برم ...

و.............

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی ، بازم منم همون دیوونه همیشگی ..

قشنگه .. نه ..؟!!! تا حالا چند بار این جمله تو ذهنت اومده ؟ ...

میدونی چی میخوام بگم .. نه نمیدونی ... « دلم برات تنگ شده ...دلم لک زده برای اینکه فقط برای یه لحظه دوباره صدای نازت رو بشنوم ... دلم خودتو میخواد ...».

نمیدونم .. حتی برای یک لحظه هم نمیتونم فراموشت کنم ... به خدا نمیتونم ... میدونم چی میخوای بگی ، بذار خودم بگم " « باید بتونی .. من و تو مجبوریم از هم دور باشیم » " . همینو میخواستی بگی دیگه ...؟

امشب زدم به سیم آخر.. هر چی که هست میخوام بنویسم .. امیدوارم ناراحت نشی یا اینکه فحش بدی .....

بعد از آخرین باری که صداتو شنیدم ، با خودم خیلی کلنجار رفتم که باید فراموشت کنم .. شب اول گذشت اما به سختی .. شب دوم گذشت با بدبختی ... شب سوم و ................

میدونی چطور خودمو آروم کردم ؟؟ به خودم میگم " اون که برای همیشه نرفته ..شما فقط برای یه مدت از هم دورید ..مطمئن باش دوباره به هم میرسید " ....

دروغ گفتم به خودم  ......... ؟ تو بگو ... حتما بازم میخوای بگی نمیدونم ........

چقدر زندگی سختی .. از آدما بدم میاد ، هیچ کسی حرفمو نمیفهمه ...

از وقتی که پیش خدا نمیرم احساس می کنم یه چیزی ازتنم کم شده ... ولی خدا هیچ وقت منو تنها نذاشت ... بهش گفتم تا اون چیزی که ازت میخوام بهم ندی نمیام پیشت ... خیلی دلم براش تنگ شده ... میخوام بازم برگردم پیشش.. ولی اگه حاجتم رو نده دیگه پیشش نمیرمممممممممم .... یعنی بهم میده .... ؟

میدونی چرا اینطوری دارم برات مینویسم .. ؟ به قول خودت دیگه اینطوری نمیتونی بفهمی گریه میکنم ...

چه سرنوشتی در انتظار ماست ... 

داری منو فراموش میکنی ؟ من چی ، دارم تو رو فراموش میکنم ؟ ... 

تا کی میخواد این فکر وخیال ها تو سر من بیاد ،خدا میدونه ...

خوب دیگه ...نمیخوام زیاد با حرفهام ناراحتت کنم .بقیه حرفهای ناگفته ام بمونه برای چند مدت بعد ... شاید یک روز ، یا دو روز ... یک هفته ... یک ماه ... شاید هم یک یا چند سال دیگه ...!!!!؟؟؟

 

 

مواظب خودت باش .....

                                                  

                                                                                   شب بخیر گلکم ........ 

 

خداحافظ تا ...........

  

 

بعد از این ماجرا فقط میخوام حرفهای دلمو بنویسم ....

دلیلش رو هم تو یکی از نوشته هام میگم ....

فقط برای تو.....................

چند کلمه حرف با تو ..........

 

تموم شد ... از چیزهایی که بین من و تو بود فقط خاطرات تلخ و شیرین موند . روزها به سختی داره میگذره ، ولی چاره چیه باید تحمل کرد . این چیزی بود که این بار خودم خواستم ؛ میدونی چرا این تصمیم رو گرفتم ...چون دیگه طاقت عذاب کشیدنت رو نداشتم ، وقتی تو به خاطر من جلو همه خورد شدی و حرفی نزدی ، این من بودم که از درون داغون شدم . طاقت نداشتم ببینم هر روز که میگذره ذره ذره از درون میسوزی و  مثل شمع آب میشی و حرفی نمیزنی... برگرد به گذشته ... ببین تو همونی هستی که تا چند ماه قبل بودی .. نه.....نیستی ...خیلی عوض شدی ..خیلی خورد و شکسته شدی .... من از همین سوختم . اون روز صدای گرفته من به خاطر جدای نبود ، به خاطر این بود که باز هم نتونستم حاجتم رو از خدا بگیرم. یادته روز 12 محرم یه سکه 25 تومانی دادی بهم گفتی هر حاجتی داری به خدا بگو اگه تا سال بعد برآورده شد 10 تا سکه دیگه تو بده به چند نفر دیگه . همون موقع از خدا خواستم با تمام سختی ها من و تو مال همدیگه باشیم ..........

درست روز تولد من اون اتفاق افتاد ...گفتم حتما حکمتی بوده و خدا خواسته مارو امتحان کنه ، تا اینکه قضیه جدی شد ؛ میخواستم سکه رو بندازم دور ولی یک حسی نذاشت ... گذشت ...خیلی وقت گذشت ... کار من شد دعا ...گفتم خدا جون غلت کردم ، دیگه ناراحتش نمیکنم ؛ اونو برگردون پیشم ....خیلی ازش خواستم .... تا رسید موقعی که یکم رابطه مون بهتر شد ........

باز هم  رفتم پیش خدا ، ازش خواستم تا همیشه ما دوتا رو برای هم نگه داره .... آه...........خدا...خدا...خدا...خدا...........

دلم بدجور شکست .... هر مناسبتی که میشد تنها دعای من همین بود " خدایا یه کاری کن که همه این سختی ها تموم بشه و ما دو تا بهم برسیم " ... روز مبعث بود ، یعنی شب مبعث ؛ چقدر ازش خواستم و نذر و نیاز کردم ...باز هم نشد . حالا بقیه روزها بمونه که چه کارها کردم . به خودم گفتم بیین چقدر گناه کاری که خدا حالا حالا ها جوابتو نمیده ... آره ، من خیلی گناه کردم .این قدر که روزی که خواستم با خدای خودم حرف بزنم نمیتونستم سرم رو بالا بگیرم ... روزها گذشت تا ماه رمضان اومد ... خیلی خوشحال بودم ، تو دلم گفتم تو این ماه  خدا گناه هامو میبخشه ... بعد از نماز میگفتم " خدایا منو ببخش ، خدایا این بنده گناه کارت رو ببخش " میخواستم داد بزنم بگم خدااااااااااااااااااااااااا خییییییییییلیییییییی دوستت دارم، منو تنها نذار..

شبهای قدر من همیشه تنهام .. امسال هم تنها بودم ..شب داشتم میرفتم یکی از خونه های خدا ، بارون خیلی شدید بود .. میخولست جلومو بگیره نذاره برم ....رفتم ، رسیدم خونه خدا(مسجد) ..با اینکه هوا خیلی سرد بود ولی وقتی رفتم تو سرمای بدنم رو دیگه حس نکردم ... تا سحر خدا رو صدا کردم " الهی العفو" گفتم ، داد زدم و صداش کردم . خواستم ازش گناه هامو ببخشه ...میگن تو این شبها هر چی از خدا بخوای خیلی زود ازش میگیری ......

باز هم ازش خواستم ..این بار عاجزانه ازش خواستم ...ولی.........................

امشب شب عید فطره ...ماه رمضان تموم شد .....قصه عشق ما هم تموم شد.....

حاجتم رو از خدا گرفتم . اونی که میخواستم تا همیشه باشه کنارم  ، به خاطر خودش ، به خاطر اینکه از این و اون حرفهای طعنه آمیز نخوره و پیش هر کسی اون چشمای ناز و قشنگش خیس نشه و اشک نریزه  ، بهش گفتم " برو، این بار خودم میخوام برم " . اگه به زور روزگار از زندگیت میرم کنار  ،    میرم که ثابتت کنم عاشقتم دیوونه وار .

عزیزم دیگه رفتم ... میدونم تو هم طاقت دوری رو نداری ... میدونم تو هم مثل من شب عید که همه دارن از ته دل میخندن و شادن .. تو داری از ته دلت پیش خدا اشک میریزی و از این زندگی گلایه میکنی ....

تورو قسم میدم به همون اشکهای پاکت ، به همون دل دریاییت ، فقط پیش خدا گریه کن ...نذار به غیر از خدا کسی چشمهای تورو گریون ببینه ...

حالا که تو رو نیمبینم ، شب که میخوام بخوابم خدا خدا میکنم که حداقل تو خواب تو رو ببینم . دیگه تو خواب کسی نیست که تورو ازم بگیره ...

خدایا حالا که ازم گرفتیش یه خواهش کوچیک ازت دارم " بهم صبر ایوب بده تا بتونم دوریش رو تحمل کنم " .

 

هنوزم اون سکه پیشم هست نگه میدارم تا اون سالی که حاجتم برآورده بشه ....به امید اون روز..................

 

تک ستاره روشنی بخش آسمون کوچیکم ، برای هیمشه میمونی تو دل تاریکم ....

 

و باز همان جمله همیشگی.....................................................دوستت دارم مریم مقدس من

 

 

 

 

 

دیشب ز خوابی سهمناک پریدم خوابی وحشتناک خوابی درد اور

تنها چیزی که دیدم سیاهی شب بود

تاریک تاریک

هیچ روزنی بسوی نور در هوای اطراف نبود

گفتم هوا

دیشب هوا هم نبود نفسم به شماره بود

دیشب مهتاب ان چراغ شب جای خود را به سایه داده بود

آه سایه مهتاب سیاه تر از سیاهی است

دیشب ستارگان چشمک زن را چیده بودند

انهارا به یغما برده بودند برای عروسی سکوت برای جشن خفقان

دیشب شب اعدام بود شب اعدام عشق اعدام معرفت اعدام دوستی



دیشب ودر میان ان همه وحشت

ان همه وداع ان همه درد ان همه سوز

صدایی امد ان زیباترین نوای هستی

آن سرود آفرینش آن شور افکن آن گفتار مقدس

آری براستی که خدایی بزرگ دارم و مهربان مهربان و عاشق

آن خدایی که در هنگام مرگ عشق سرود عشق را در من زنده کرد

آن سرود سلامی بیش نبود سلامی پاک سلامی صاف سلامی دلنشین



تو با سلامت امدی و من در هنگام مرگ وجودم وجودی نو یافتم

تو سرود عشق را در من خواندی و من بی اختیار عا شق شدم

دیشب من شب عشق شد شب دوست شد و شب معرفت

ماه نبود ولی روی تو و کلام تو ماه شبم شد

ستاره ای نبود ولی چشمان تو چنان ستارگانی شدند

که نورشان قلب و دل تاریک مرا به سرزمین نور تبدیل کردند

دیشب صدای پایت را از هر کجا می شنیدم

آمدی و در کنارم نشستی صاف و زلا ل بودی

آنقدر که تمام وجودت نمایان بود نمی توانستی پنهان بشی پیدای پیدا بودی

چنانکه دیدمت دگر تمام زشتی ها را ندیدم

خوبی آمد و بدی رفت آسمان صاف صاف شد زلال شد

آن دور دستان بعید هم پیدا شد

تو چراغی شدی و شب نمایان شد آه چقدر زیباست شب



دیشب سکوت تنها واژه بی معنی روزگار شد و عروسی عشق سر گرفت

نسیم شب با شاخ و برگ های سرو ازاده رقص شادی میکردند

پرنده ها آواز مستی سر دادند و مرا مست کردند

آری مستی و راستی مستی و دوستی مستی و عشق

دیشب من شب نبود روز هم نبود

دیشب من چیزی بالا تر و بزرگتر از روزو شب بود

....................
دیشب نمیدانم چی بود

 

دوستت دارم گلکم