راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

زندانبان نازک دل

بارها از جلوی من رد میشود
هر بار مشتی بر من میکوبد
هر بار صدایم در نمی آید
همیشه سکوت میکنم
تا خود را اینگونه خالی کند ...

هر روز نظاره گر تنهایی او هستم
گاهی خود را حبس میکند
گاهی دیوانه وار میخندد
گاهی مجنون وار گریه میکند
گویی غم عالم بر دلش نشسته ...

شاید دلتنگ کسی است
شاید غصه دار عزیزی است
شاید روزگار بر وفق مرادش نیست
شاید هم همزبانی ندارد
چون همیشه با خود سخن میگوید ...

نسبت به او احساس ترحم میکنم
من بی تفاوت نیستم نسبت به او
با اینکه اکثر اوقات با او هستم
ولی او مرا نادیده میگیرد
با این حال دلم برایش میسوزد ...

میخواهم کاری کنم برایش
میخواهم او را در آغوش گیرم
میخواهم رویش را ببوسم و دلداریش دهم
میخواهم همدمش شوم
اما او مرا زندانبان خود میداند ...

آخر من دیوار اتاق او هستم

عشق

عشق یعنی یک سجود غرق خون

سایه ساری در خفا در بحر خون

 

عشق یهنی دفتر ساحل شدن

خط زدن بر اشک های چون جنون

 

عشق یعنی گم شده در یاس ها

پرپر گلبرگ این الماس ها

دست های خالی فریاد را 

پا زدن بر پهنه ی پروازها

 

یادی از پروانه های یک نگاه

دست های باهم و بی سر صدا

عشق یعنی سایه ای از مهر تو

یادی از دلواپسی این نوا

 

                                      

 

 

 

اولین کسی رو که عاشقش می شی دلت رو می شکنه و میره ..........

 

دومین کسی که میای دوست داشته باشی و.........

 

از تجربه های قبلی استفاده کنی دلت رو بدتر میشکنه و میذاره میره ..........

 

بد دیگه هیچ چی برات مهم نیست و از اون به بعد می شی اون آدمی که هیچ وقت نبودی............

 

واگه یه آدمه خوب باهات دوست بشه تو دلش رو می شکنی که.... ....

 

انتقام خودت رو بگیری و اون میره با یکی دیگه........

 

اینطوریه که دل هم رو میشکنن و کسی دیگه به عشق احترام نمیذاره.....

 

ای کاش

 

هرگاه یک مسیحی میمیرد بر سر مزارش

 

صلیبی می اویزند تا همه بدانند که انجا

 

گوریست  تو نیز بر گردنت صلیبی بیاویز

 

تا همه بدانند که سینه ی توگورستان عشق من است

 

                                                     

 

ای کاش برای آخرین بار دستان تو را در دستم لمس می کردم

 

ای کاش یک بار دیگر در چشمان همچون دریایت نگاه می کردم

 

ای کاش برای آخرین بار حس تو را در مورد خود می دانستم

 

ای کاش برای اولین بار سر روی شانه های پر مهرت می گذشتم

 

ای کاش در کنارم می ماندی و مرا تنها نمی گذاشتی و

ای کاش همان گونه که من تو را دوست داشتم تو هم مرا دوست داشتی

 

باز یک غـزل در خلــوت نیمایـــی مــن              باز هم شور نهان در دل شیـدایـی مـن

      منو رویای رسیدن به تو در اوج خیال                تو ولی بی خبر از عشق اهورایی من

      آسمان مقصد خوبی است اگـر بــگذارد               تا رو پود نفس کهنـه ی دنــیایـی مـن 

      از صدای سخن عشق ندیدن خـوش تـر               عشق این حادثه سبـز و تماشـایی مـن

      لحظه سبز عبـور است چــرا منتـــظری              بــوی مــرداب گرفتـه دل دریـایـی مـن