بر تن خورشید می پیچد به ناز
چادر نیلوفری رنگ غروب
تک درختی خشک در پهنای دشت
تشنه می ماند در این تنگ غروب
از کبود آسمان های روشنی
می گریزد جانب آفاق دور
در افق بر لاله سرخ شفق
می چکد از ابرها باران نور
می گشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ می گیرد به بر
باد وحشی می دود در کوچه ها
تیرگی سر می شکد از بام و در
شهر می خوابد به لالای سکوت
اختران نجوا کنان بر بام شب
نرم نرمک باده مهتاب را
ماه می ریزد درون جام شب
نیمه شب ابری به پهنای سپهر
می رسد از راه و می تازد به ماه
جغد می خندد به روی کاج پیر
شاعری می ماند و شامی سیاه دردل تاریک این شب های سرد
ای امید نا امیدی های من
برق چشمان تو همچون آفتاب
می درخشد بر رخ فردای من
سلام
خوبی؟؟؟
چه خبر؟؟؟
به راهی انشاالله؟
سلامی برای خداحافظی . . .
برای آشناترین غریبه تولد گرفتم
خوشحال میشم که سر بزنید
سلام
خوبی؟
وب خوشگلی داری.
خواستی به وب منم بیا.
موفق باشی.
باسلام و احترام شمارا به دیدار از سایت بزرگ خانواده اسلامی شمیم دعوت می کنیم ؛ بی شک نظرات شما به عنوان یک صاحبنظر می تواند مارا در بهبود عملکردمان یاری کند. منتظرتان هستیم خانواده اسلامی شمیم
سلام حامد جان.هرجا باشی دوست داریم.
هر چی بزرگتر میشیم تنهاییمون بزرگتر میشه انگار
بیا پیش من عزیز.
آرزوی سلامتی و موفقیت دارم برات هر جا که هستی