راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

اینم برای .............

 

لحظه وداعمون ... اون روز تماشایی بود ...هر دو فریاد بی فردایی بود ....

آه سینه سوز تو  هق هق گریه های من ... لحظه سرودن سرود تنهایی بود ...

بغض راه نفسمو بسته بود ... بین ما هرجا یک اشک نشسته بود...

جمله هرگز فراموشم نکن تو گلوم شکسته بود................

یادمه خوب یادمه ..واسه آخرین نگاه... واسه آخرین کلام  گریه فرصت نمی داد ...........

واسه گفتن خداحافظ تو اشک می ریخت و اجازه نمی داد....

 هنوزم تا که هنوز بی من هستی و من باهاتم ... توی جنگل .. لبه دریا دنبال جای پاهاتم ....

بین این همه هیاهو دنبال زنگ صداتم..هنوزم تا که هنوزه عاشق خاطره هاتم ......

هنوزم تا که هنوزه عاشق سادگیاتم .....

 

تولد من و تو و ما مبارک...........

 

سال پیش همین روزها بود که آخرین آرزو رفت ...بدون خداحافظی........

فقط برام یه نامه گذاشته بود :

" سلام .... ببخشید که این طور تنهات گذاشتم ؛ سرنوشت برای من و تو اینچنین نوشت .. من نمیتونستم تو رو نسبت به آرزوهای دیگه محروم کنم ... پس مجبورم برم ، کاری که خیلی وقته میخوام انجام بدم... امیدوارم به آرزوی واقعی خودت دست پیدا کنی

                                                                خدانگهدار "

 

حالا بعد از رفتنش از همه آرزوها گذشتم ، چون هیچ کدوم آخرین نیستند.....هیچ کدوم با من نیستند..........

یک سال از رفتن آخرین آرزو میگذره .. همون روزی که از زندگیم رفت از قلبم هیچ وقت بیرون نرفت ،

به خاطر همین اسمشو گذاشتم آخرین عشق....

عشقی که با یک سلام غافلگیرانه شروع شد و با یک اشک مبهم تموم شد ......

امسال اولین سال تولدش رو میخوام واسه خودم و تو که روزی ما بود جشن بگیرم ....یک جشن کوچک با مهمونهای آشنا ... " شادی ، تنهایی ، گریه ، راستی ، وفا ، جدایی و خیلی دیگه .... "

 

عزیزم تولدت مبارک ... حالا وقت این که شمع هارو فوت کنی ....

نه.. نه .... اول چشماتو ببند یه آرزو کن بعد.........

هوراااااااااااااااااااااااااااااااا..... تولدت مبارک.... تولدت مبارک.....

 

البته ۲ روز دیگه تولدته ... من چون نیستم الان برات تولد میگیرم

 

امیدوارم سال بعد هم باشم تا بتونم بازم برات جشن بگیرم .....

تو که دیگه نمیخوای سال بعد منو تنها بذاری ؟! ..... میدونم تو هم یک روزی میری و این بار من میمونم و خودم ....تقصیر تو هم نیست ... مقصر زمونه بی وفاست با اونایی که پیشش هستن .....

 

ولی من با تو میمونم تا آخررررررررررررر خط زندگی... باور نداری ! آره خوب بایدم باور نداشته باشی... حرفهام دیگه بوی صداقت نمیده .. نه ؟ این بار دیگه قولی که بهت دادمو خود خودم گفتم نه احساسم ......

 

یک چیزی هست میخوام بهت بگم ... قبلا بهت گفتم ، حالا یک بار دیگه میگم ...

" به باورهای زندگی خودت دست پیدا کن و وجودت رو بشناس .. مطمئن باش اون روز خیلی راحت با همه چیز کنار میای "

منتظرم تا اون روزبه زودی برسه ...هروقت تونستی به ادراک خودت برسی اون روز صدام بزن بیام تا خیلی چیزها رو برات روشن کنم .....

   

 

                                                               به امید آن روز........

                                                                                                            

کسی مانند من تنها نماند


               به راه زندگانی وانماند


                          خدا را در قفای کاروان ها


                                     غریبی در بیابان جا نماند .......

                        

تولدم مبارک........

 

ولادت با سعادت خودم بر همه مسلمانان جهان تبریک و تسلیت باد ..

امیدوارم  این روز پرشکوه به همه شما خوش بگذره ....

 

      

و اینک ادامه داستان............

 

تنها نگاه بود و تبسم میان ما

تنها نگاه بود و تبسم.

 

اما ... نه :

گاهی که از تب هیجان ها بی تاب می شدیم

گاهی که قلبهامان

                        می کوفت سهمگین

گاهی که سینه هامان

                        چون کوره می گداخت

دست تو بود و دست من ، (این دوستان پاک).. که از شوق سر به دامن هم می گذاشتند

و از این پل بزرگ (پیوند دستها) دل های ما به خلوت هم راه داشتند !

یک بار نیز (یادت اگر باشد).. وقتی تو راهی سفر بودی ..

یک لحظه ... وای تنها یک لحظه .. با هم گریستیم ...

همین روز بود اگر یادت باشد .......

تنها نگاه بود وتبسم میان ما

ما پاک زیستیم !

ای سرکشیده از صدف سال های پیش

ای بازگشته از سفر خاطرات دور

آن روزهای خوب

تو ، آفتاب بودی

                       بخشنده ، پاک ، گرم

من ، مرغ صبح بودم ( مست و ترانه گو) ...

اما در آن غروب که از هم جدا شدیم

شب را شناختیم............

در جلگه غریب و غم آلود سرنوشت

زیر سم سمند گریزان ماه و سال

چون باد تاختیم

در شعله بلند شفق ها غمگین گداختیم....

جز یاد آن نگاه و تبسم ،

مانند موج ریخت به هم هر چه ساختیم...

ما پاک سوختیم.

ما پاک باختیم...

ای سرکشیده از صدف های سال های پیش

ای بازگشته ، ای به خطا رفته !

با من بگو حکایت خود تا بگویمت ..

اکنون من و توایم و همان خنده و نگاه

آن شرم جاودانه ،

آن دست های گرم ،

آن قلب های پاک ،

و آن رازهای مهر که بین من و تو بود...

ما گرچه در کنار هم اینک نشسته ایم

بار دیگر به چهره هم چشم بسته ایم

دوریم هر دو ، دور... !

با آتش نهفته به دل های بی گناه

تا جاودان صبور...

ای آتش شکفته ، اگر او دوباره رفت

در سینه کدام محبت بجویمت ؟

ای جان غم گرفته ، بگو ، دور از آن نگاه

در چشمه کدام تبسم بشویمت ؟

................................

 

 

                                                          

ای بهار زندگی من ، ای گل بهار من آن زمان که گل زندگی مرا متلاشی می کند به تو می اندیشم ، به عظمت دریاها قسم که توستت دارم ؛...

ای زندگی من بگذار در آسمان عشق تو پرواز کنم ... بگذار هوای وجود تو را در تمام وجودم حس کنم ... زندگی زیباست اما با تو ...در کنار تو و به فکر تو زندگی من امکان پذیر است ... نگذار عشقم این چنین خاموش شود که حتی یادگاری از آن باقی نماند...

می دانم خسته ای ، از تمام دریاهایی که ذره ذره روحت را آب می کند ...

ولی این را بدان که همیشه در هر حال در کنار تو .... به یادت....

                                                                                               و عاشقت هستم...........

 

گذشت ، امسال هم گذشت .. چطور بود ؟ خوب بود یا بد ...؟

چی بدست آوردی ؟ چی از دست دادی ؟ .... زشت بود یا زیبا !؟.... برای من سالی بود پر از همه چیز ....

پر از خنده ... پر از گریه ... پر از درد... پر از خالی .......

سالی که آغازش با تولد یک عشق بود و پایانش.............

سالی که خدای خودمو شناختم ... خدای که این سرنوشت عجیب غریبو برام رقم زده .....

تو این سال بالاخره تونستم نیمی از خودمو پیدا کنم و بشناسم ... خیلی سخت بود ... خیلی ....

چقدر تغییر تو خودم دیدم .... یکی می گفت بزرگ شدی ، یکی می گفت هنوز بالغ نشدی ... هرکی یه چیزی می گفت دیگه ... به نظر خودم ، بهترین و بزرگترین تجربه زندگیم رو احساس کردم و تونستم ازش یک درس خیلی بزرگ بگیرم ...

موقع تحویل سال یه دعایی کردم ، میدونم خیلی زیاد بود ولی فکر میکردم برآورده میشه ... امسال یه دعای دیگه دارم ، ایمدوارم این یکی دیگه مثل قبل نشه ... " خدایا امسال یاری ام کن تا عظمت عشق را دریابم ، عاشقم کن ، نه عاشق دنیا و دنیاییان ... کمک کن خود را جویا شوم ...خدایا هیچ عاشقی را با غم عشق آشنا نکن ........".

چند ساعت دیگه سال جدید از راه میرسه ... بهار داره میاد و همه جا سرسبز میشه ... خدایا پس تو این دل پاییزی من کی بهار میاد ؟  تا کی باید رو برگهای زرد ریخته شده درخت قلبم راه برم و انتظار بهار رو بشکم .... ؟؟

یعنی میشه یک روز بهار رو ببینم ؟ .... یعنی اون روز میرسه پاییز با اون غروب دلگیرش از دل من دور بشه ؟

میشینم تا بیاد...................

امیدوارم سال نو برای همه سالی خوب و پر از برکت و توأم با عشق باشه .....

سر سفره عید به یاد اونایی که پارسال در کنار ما بودن و امسال جاشون خیلی خیلی خالیه باشیم ...

برای اونایی که دلشون می خواست مثل ما پیش خانواده هاشون باشن ولی رو تختهای بیمارستان اسیر شدن دعا کنیم که هر چه زودتر سلامتی خودشون رو بدست بیارن ... برای همه سربازهایی که الان دارن بالای برجک نگهبانی میدن ... برای خودمون ....... بابا برای منم دعا کنید دیگه .. حتما باید بگم ...

راستی عید دیدنی میرید مثل قوم مغول نریزید سر آجیل و شیرینی و از این چیزا ....

 

پیام بهداشتی و درمانی>>>>>>>   کم بخورید همیشه بخورید ....

 

                                                                                 سال نو مبارک ........

 

 .............................//................................

 

درود و بدرود ......

 

دوباره باز خواهم گشت
نمی دانم چه هنگام از کدامین راه
ولی یکبار دیگر باز خواهم گشت
و چشمان تو را با نور خواهم شست
به دیوار حریم عشق یکبار دگرمن تکیه خواهم کرد
رسوم عشق ورزی را دوباره زنده خواهم کرد
به نام عشق و زیبایی دوباره خطبه خواهم خواند

سلام ............................................

به به به خودم مثل اینکه دوباره برگشتم .......خوب خودمم دیگه فکر کردی بابامه ...؟

میبینم که با سلامتی از اون زندان خراب شده نجات پیدا کردم و سالم برگشتم .....

خوب شما چطورید ؟ خوب هستید که ...؟ خدا رو شکر ....

یک سلام گرم مثل بخاری دارم به بهترین و عزیزترین همدم و دوست و کسی که خودش میدونه براش چی چیا میشم

منظورم اینکه قربونش میشم ... فداش میشم و از این چیزا ..... 

ولی خدایی تو این مدت چقدر اینجا عجیب غریب شده ....

کسی نبود ببینه من چی کشیدم این دو ماه رو .... خوب دو چیز بود که همه این سختی هارو برام خیلی آسون کرد ....

یکی توکل به خدا (خیلی نوکرشم) یکی دیگه رسیدن ...... هرکی آیکیو قوی داشته باشه سه سوت میگیره چی میگم

انشاء الله بقیه راه رو هم با امید به همون که نوکرشم ادامه میدم ....

قربووون همگی .... مخصوصا اعضای پشتیبانی این وبلاگ

با تشکر از نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران که ما را در این مدت یاری می کنند ....

 

دست مرا بگیر که باغ نگاه تو


چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود


من جاودانیم که پرستوی بوسه ات


بر روی من دردی ز بهشت خدا گشود