راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

کدام قصه گو........

 

چیزی که میتوان در نابودی گفت تنها بودنهاست ...
... قصه ها همیشه به یه قصه گو نیاز دارند و یه گوش..... اما چه کنیم که شهرزاد قصه گو تنهاست و تنها ردی از بودنها موج میزنه و نبودنها سلطه را چنان گستردند که چشمها نیز قابل اعتماد نیستند و سکوت تنها راه فرار در شب است....
آه قصه گو چه خواهی گفت قصه درد مرا چگونه خواهی گفت چگونه از سرمستی ها و راستی ها میگویی برای کشتن دیو دروغ کدام رستم را فرا میخوانی..
میترسم از رستم دروغینت...
قصه درد مرا چه کسی میگوید ...

چیزی که میتوان در نابودی گفت تنها نبودنهاست.....

 

سلام

تا چند مدت حامد این وبلاگ رو سپرده به من...(یک دوست).

اگر که به پیغام های شما جواب داده نمیشه به خاطر همینه.

به زودی برمیگرده ...یا با دسته پر یا................

امیدوارم تو این چند مدت بتونم دوست خوبی برای شما باشم.

پیروز باشید و پاینده..

 

خاطره..........

 

روزها میگذرد و حرفها در پس زمان میماند ...

عمر چنان باد سر کش تندرو و بی مهابا به سوی مقصدش که مبدا خود ، نیستی است میرود و هراز گاهی ، گاه و بی گاهی در نهایت سرعت دفتر زندگی را چیزی نوشته و ورق زنان میرود ....
در پایان عمر تمام میشود ،
جسم تمام میشود،
گرمی دست تمام میشود و شیرینی کلام به پایان میرسد...

و تنها دفتری باقی میماند....
دفتری با صفحاتی پر از فراز و نشیب زندگی
دفتری با اسم ها ی مختلف که ماندگاری آنها را نمیتوان انکار کرد.......
دفتری با واژه گانی گاه شیرین و گاه تلخ...
دفتری به نام خاطره....

دلم گرفته....دفتری را باز میکنم پر از نوشته .. نوشته های من ...
خاطره ...خاطر من ....خاطرهء من .....
دفتری پر از تفاوت ....... تفاوت خط ....تفاوت رنگ و تفاوت...........

ای خدا...

آهسته ورق میزنم خاطره ها از ذهن میگذرد... آرام و بی صدا
عبور لحظات را میبینم و گذر عمر را....
چه بر سرم آمد چه بر سرش آمد ...
چه کردی با من و چه کردم با تو
خدا...ماه ...ومن .....

 

الا ای

      چاه یارم را گرفتند...........

 

 

شهادت حضرت فاطمه بر همه عاشقان اهل بیت تسلیت باد..

بودن من درد نیست من از بیهوده بودن سخت دلگیرم..........

 

یکنفر می آید دیگری میرود و چرخهء آمد و رفت تکرار و تکرار میشود
آری باید رفت
و آری باید دل نداد
و این شاید قانونی است که فراموشی و شاید ترس از جاودانگی آن را وضع کرده

باید مسافر بود و سفر کرد
و هجرت را تکرار و تکرار و تکرار کرد....
داستان آمد و رفت که شاید اسمش زندگی است را دوره کرد ، آموخت و یاد داد

آه از این قانون ..................آه از این داستان

هیچ کس نمی ماند
هیچ کس نمی خواند
و هیچ کس جاودانگی را ارمغان ندارد

می دانم که رفتن دلیل نبودن نیست
اما کاش همه بدانند ... کاش همه بخوانند
کاش تو هم بدانی و بخوانی
کاش او هم ........

باید نوشت
باید نوشتن را سرشت و تکرار ها را تکرار کرد

میدانم فاصلهء ما زیاد شده اما نمیدانم تو دور شده ای یا من
تو سفر کردی یا من جا ماندم
تو تکرار کردی یا من .......

ولی کاش !!

ولی کاش آینه ای داشتی
و میدیدی کسی در پشت منظر نگاهت هم آغوش خاک گشته
و لحظه لحظهء خاطرات بودنت را در این فاصله ها میگذارد تا به تو نزدیک تر شود ......
کاش میدانستی که کسی آمار قدمهایت را دارد....

قانون ......
من به قانون شکنی محکومم...و تبعیدبه مجازم
نفرین به دادگاه تو .... نفرین به دادگاه من

چه بیهوده است انتظار دیروز را در فردا کشیدن...


بودن من درد نیست
من از بیهوده بودن سخت دلگیرم........