راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

وقتی که عاشقم شدی ...................

 

وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
 تو آسمون آرزوت هزارتا بادبادک بود
 تنگ بلوری دلت درست مث دل من
 کلی لبش پریده بود همش پر ترک بود
 وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی
 توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
 چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
 که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
 تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
 راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
 دیگه نه از تو خبری بود ،‌ نه از آرزوهات
 قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
 یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
 اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
 عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
 کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
 قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت
 کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود


او رفت تا بماند ...................

 

این سطر مختصر را گفتم که او بخواند 


                     هر چه به او نگفتم می خوام او بداند


 او اولش نمی خواست ترکم کند ولیکن


                    فهمید راز من را ،‌ او رفت تا بماند

یاد.................

 

و من پنداشتم
  او مرا خواهد برد
      به همان کوچه ی رنگین شده از تابستان
          به همان خانه ی بی رنگ و ریا
               و همان لحظه که بی تاب شوم
                 او مرا خواهد برد
                    به همان سادگی رفتن باد
                      او مرا برد
                         ولی برد ز یاد

خدانگهدار.............

 

تُوی پوچی حقیقت ..... به یه رویا خوش خیالم
تُو شبای  بی ستارم ..... تُو خیالم تورو دارم
میدونم که با تو موندن ..... یه خیال که محاله
آخر  عاشقی ما ..... معنی تلخ یه فاله
حالا تُو اطاق سردم ..... درد حسرت دریچه
غم  دوریه نگاهت ..... تُو وجود من میپیچه
فکر میکردی همه حرفام ..... واسه داشتنت هوس بود
قکر میکردی که دل  من ..... برای عشقت قفس بود
باورم نکردی اما ..... من هنوز دل به تو بستم
میدونم محالی اما ..... چشم به راه تو نشستم
اما آخرین نفس رو ..... با سکوت بدرقه کردی
ذهن  آشفتهّ من رو ..... پر از دغدغه کردی
فکر میکردی همه حرفام ..... واسه داشتنت حوس بود
قکر میکردی که دل من ..... برای  عشقت قفس بود
ای که از اول جاده ..... به سکوت شدی گرفتار
من و از خاطره کم کن ..... تا ابد خدانگهدار

من با تو هرگز ...........

 

سلام ای بی وفا ،‌ ای بی ترحم
 سلام ای خنجر حرفای مردم
 سلام ای آشنا با رنگ خونم
سلام ای دشمن زیبای جونم
بازم نامه می دم با سطر قرمز
 آخه این بار شده من با تو هرگز
 نمی خوام حالتو حتی بدونم
 تعجب می کنی آره همونم
 همونی که زمونی قلبشو باخت
 همون که از تو یک بت ،‌ یک خدا ساخت
 همونی که برات هر لحظه می مرد
 که ذکر نامتو بی جون نمی برد
همونم که می گفتم نازنینم
بمیرم اما اشکاتو نبینم
 همون که دست تو ،‌ مهر لباش بود
 اگه زانو نمی زد غم باهاش بود
حالا آروم نشستم روی زانوم
 ولی دیگه گذشت اون حرفا ،‌ خانوم
 تعجب می کنی آره عجیبه
 می خوام دور شم ازت خیلی غریبه
 خیال کردی همیشه زیر پاتم ؟
 با این نامردیت بازم باهاتم ؟
 برات کافی نبود حتی جوونیم
 تموم شد آره گم شد مهربونیم
 دیگه هر چی کشیدم بسه دختر
 نمی بینیم همو این خوبه ،‌ بهتره
 دیگه بسه برام هر چی کشیدم
 فریبی بود که من از تو ندیدم
 دروغی هست نگفته مونده باشه ؟
 کسی هست تو خیال تو نباشه ؟
عجب حتی دریغ از یک محبت
دریغ از یک سر سوزن صداقت
 دریغ از یک نگاه عاشقونه
 دریغ از یک سلام بی بهونه
نه نفرینت چرا ، این رسم ما نیست
 اگر چه این چیزا درد شما نیست
گل بیتا چرا اخمات توهم شد؟
 چیه توهین به ذات محترم شد ؟
 دیگه کوتاه کنم با یک خداحافظ
 که عشق ما رسید به سد هرگز