به جای یادگاری
دِشنِه زدی به بالم
خیره شدی به چشمام
گفتی دوستت ندارم
شدم یه بی همه کس
همسایه ی جنونت
لعنت به رفتن تو
حتی به این سکونت
دلم از عشقت خون شد
آکنده از جنون شد
جز خاطرِت هیچ نموند
پوست، گوشت استخوون شد
یه عاشقی همیشه
نفس نفس دوستت داشت
اما دل سنگ تو
نطفه ی کینه رو کاشت
تو بودی که شکستی
پیکر و قامتش رو
به میل نفس شومت
دور ریختی زحمتش رو
حالا توی جدالش
با غم عشق و باور
جدایی بین ماها
میزنه حرف آخر
سلام
خوبی؟تقریبا می دونم چی کشیدی.
منم کسی رو دوست داشتم.از فاصله ۱۰۰۰ کیلومتری دوستش داشتم.۷۵۰-۸۰۰تا براش ای میل زدم.۴سال نوشتم و فقط ۴بار جواب داد:نه نه نه ...
باور میکنی تو یک روز با هواپیما رفتم شیراز و بر گشتم برای ۴ساعت دیدنش
اخرش نفهمیدم عاشق شدن درست بود یا نه!
اگه فهمیدی به منم بگو.