راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

حرف .....

 

این بار میخوام آروم شروع کنم ....سلام گلم ....سلام نفس زندگی من .....

آرزوهایی که داشتم تسلیم زمونه شدن.. شاید روزی به تو برسم .یادت میاد یه روز چه چیزها بهم میگفتی ؟؟؟

میگفتی تو ، توی زندگیت آینده داری ، همه چیز که عشق نمیشه خنده و گریه های زیادی داری...

ولی بدون تو دیگه هیچ کدوم از اینهارو ندارم ....

یادت میاد گفتی که" اگه من کنارت باشم تو به آرزوهات نمیرسی " ...تو رفتی و تنها آرزوی من کنار تو زندگی کردن بود........آه...چقدر کوتاه بود... مثل یک رویای شیرین همه چیز تموم شد ...

یادته اون روزها وقتی حرف از رفتن میزدی نمیذاشتم چیزی بگی ؟ چون فکر میکردم هر چی بشه تو تا آخر خط باهامی ..........

روز آخرمون هم مثل روز اول آشناییمون زیبا بود . هنوز چند روزی از رفتنت نگذشته ولی انگار سالهاست رفتی.........

نمیدونم تو رفتی یا من ؟ ولی اینبار رفتن برای همیشه بود.... تنهایی برای همیشه بود ....

یک روز بهت گفتم موقعی که آسمون داره میباره  منو یاد کن ... چشمهای منم داره میباره ...دیروز ، امروز ، فردا ........دل خوشیم اینه که یک هم زبون دارم ، اونم آسمونه . هر وقت آسمون دلم ابری میشه آسمون هم با من هم درد میشه .

درد من و آسمون مثل همه ... اون عاشق زمینه ، عمریه داره تلاش میکنه بهش برسه ولی................

من هم عاشقم .. عاشق تو .....به هر در زدم تا به تو برسم ، باز هم نشد ....

حالا هردومون میشینیم و برای این جدایی زار میزنیم و می باریم ....ولی کاش منم میتونستم مثل آسمون فریاد بزنم ، مثل آسمون طوفان به پا کنم !!!..

میدونی داشتم به چی فکر می کردم ؟؟؟.. به این که تو چقدر میتونی منتظرم بمونی ... حرف مسخره ای زدم ... نه..؟!!!

آه ه ه ه.... الان کجایی ....چی کار میکنی ...حالت خوبه .... مواظب خودت هستی .....  ؟؟؟ . دارم کلافه میشم ، نه راه پس دارم نه راه پیش .... چرا... چرا هیچ کس منو نمیبینه..؟ چرا همه حرف خودشون رو میزنن و کسی حرفهای منو گوش نمیده ......... بابا یکی نیست بیاد دو کلمه از چرت و پرتهای مارو گوش کنه ....

باشه حالا که کسی گوش نمیده خودم برای دل خودم میگم ......

« یک روز از خدا حاجتی خواستم ، بهم داد ولی خیلی زود پس گرفت . من لیاقت نداشتم اونی که داده بود بهم رو نگه دارم برای همین خیلی زود ازم گرفت. ولی کاش بهم میگفت به خاطر کدوم گناه ........... دیگه با هیچ کسی حرفی از تو نمیزنم حتی با خدا .. دلم رو همه شکوندن خدا هم شکست .... نمیتونم از خدا دور باشم ... فعلا دارم خودمو پیدا میکنم ، میخوام روزی که برگشتم پیش خدا بتونم سرمو بالا بگیرم و دوباره سلام بدم ... نه... تا روزی که حاجتم رو بهم نده هیچ کاری نمیکنم .. دنبال هیچ چیز و هیچ کسی حتی خودم نمیرم ...»

الان داری پیش خودت میگی ، خاک بر سرت که اینقدر اراده ضعیفی داری .... نه .. من ضعیف نیستم ، فقط طاقت دوری ندارم ... طاقت بی کسی رو ندارم ... خیلی ها دوستم دارن ، ولی هیچ کسی آرزوهام رو دوست نداره ...

یه چیزی ازت بخوام قبول میکنی ؟ ... چیز زیادی نیست .....

یک تار از موهات .......... میشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

خوب دیگه من رفتم ....

-         کجا ......؟

-         نمیدونم ... اصلا تو چی کار داری من کجا میخوام برم...

-         تو به دل خودتم نمیخوای بگی کجا میری ؟

-         نه ، چون نمیخوام کسی رو با خودم اونجایی که میرم ببرم .

-         برو ولی زود برگرد.

-         رفتنم دست خودم برگشتنم دست خودش.........

 

مواظب خودت باش تنها بهونه برای زندگی.... بدون به یادته همون دیوونه همیشگی

 

                                                                          این برای تو بود .... 

 

شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره

واسه هرکسی که میگم قصه شو آتیش میگیره

دل من یک دریا خون بود چشم تو یک دنیا تردید

آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید

شب رفتنت یک ماهی توی خشکی رفت و جون داد

زلزله خیلی دلهارو اون شب از غصه تکون داد

غمها اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن

پا به پام عکسهای نازت اومدن تا صبح نشستن

تو چرا از این جا رفتی ، تو که مثل قصه هایی

گله ام از چه چیزی باشه ، نه بدی نه بی وفایی

شب رفتنت نوشتی شدی قربونی تقدیر

نقره اشکهای من شد توی گردنت یک زنجیر

شب رفتنت تو یاسها دلمو دلداری دادن

اونا عاشقن ولیکن تنها نیستن که زیادن

بارون اون شب دستشو از سر چشمام برنمی داشت

من تا می خواستم ببارم هر کسی می دید نمی گذاشت

شب رفتن تو خوندن واسه من همه لالایی

یکی می گفت که غریبی ، یکی می گفت بی وفایی

شب رفتن تو ابرها واسه گریه کم آوردن

آشناها واسه زخم وا شده م مرهم آوردن

شب رفتن تو تسبیح از دست گلدون ها افتاد

قلب آرزوهام اون شب واسه همیشه وایستاد

شب رفتن تو چشمات راست راستی چه برقی داشتن

این همه آدم چرا من ؟ پس با من چه فرقی داشتن

شب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه

قول تو آروم گذاشتم پیش قرآن لب تاقچه

شب رفتن تو دیدم خیلی غمهای شاعر

روی شیشه مون نوشتم میشینم به پات مسافر

برو تا همه بدونن سفر هم اون قدرها بد نیست

واسه گفتن از تو اما هیچکی شاعری بلد نیست...........

 

نمیدونم تو رو نفرین کنم یا این دلم...

نمیدونم تو حل مشکلی یا مشکلم ...

با تو عاشقانه بودم پس چرا... حسرت یک روز عشق مونده باهام

با تو شاهنامه بودم نه یک غزل ، با تو رودخونه بودن نه یک قنات

یک روزی من و تو بودیم و خدا ، حالا من و تنهایی و یک عمر انتظار

تو رفتی و سهم من سفر شد دل آروم من دربه در شد

ندونستم  چرا مرغ عشقم توی عاشقی بی بال و پر شد

توی این غربت پر درد و هراس دارم عین ماهی ها جون میکنم

قصدم از تظاهر این سادگی ، جای دندون نگاهت بریده تنم

نه کسی میفهمه من چی میخوام

نه خودم دونستم عیب کار کجاست

تا به هر کی میگی عاشقی چیه ، میگه بگذر،عاشقی تو قصه هاست ...............

 

تو چی فکر میکنی ، عاشقی تو قصه هاست..؟!!!

عشق ما خودش یک قصه بود... یک قصه بدون پایان ، قصه ای که هرکسی بخونه دلش آتیش میگیره . حتما با خودت میگی بین ما که همه چی تموم شده ...آره ، ولی قصه عشقمون هنوزم پا برجاست . میدونی چرا ..؟ چون زندگی من همه تو رو یاد من میاره .... خیابون های این شهر قدم به قدمش برای من خاطره ست . اون خیابون که باری اولین بار از پشت سرم یهو اومدی و وقتی صدای نازت رو شنیدم یکم ترسیدم . اون شب زیر بارون ... توی خیابون یادته ..... چوبی که رو زمین بودزدی زیره پای من یادته ....شعرهایی که برای من میخوندی یادته .....

" دیدی گفتم عشق تو خون تو رگهای تنم  تو واسم مثل گلی من واسه تو خاک تنم ... دوستت دارم یک عالمه هر چی بگم بازم کمه .... "

چقدر زیبا روزگار گذشت ... چقر زود هم گذشت ... همه این خاطرات هر شب میان سراغم ، نخواستم بگم که برات یادآور گذشته بشه ، حرفهایی بود که همیشه دلم برام میگه .. منم امشب برای تو گفتم ...

نمیدونم چرا از این شهر دل خسته شدم .. بدون تو اینجا برام شده مثل یک قفس .. توی این قفس مرغ دلم وقتی میخواد پر بگیره میخوره به میله های قفس تنش زخمی میشه ، اونم یک روز میمیره ........

امروز که اینارو دارم مینویسم یک هفته و دو روز میشه که نه دیدمت نه خبری ازت دارم ... یعنی بی خبر بی خبر هم نیستم بعضی روزها میام و میبینمت .... نه تو منو نمیبینی ... یک شب اومدم دیدم دستت رو گذاشتی رو سرت ...احساس کردم ناراحتی و دار به چیزی فکر میکنی ... تو فکر چی بودی کلک ........ ؟!!!!

خوش بحالت ... لااقل تو یکی رو داری که باهاش حرف بزنی و درد و دل کنی ، من چی ... من به کی حرفهامو بگم ...به اون رفیق که مثلا برادر منه ... حتی نشده که بیاد یکم از حرفهامو گوش بده ... بدبختی من اینه که پیش هر کسی میرم عوض اینکه من یکم از این حرفهایی که تو گلوم مونده بریزم بیرون میشم سنگ صبور طرفم .....

خوب اینم یه جوره دیگه .... به قول معروف میگن " تا پول داری رفیقتم ......." ..

از این به بعد فقط میخوام حرفهای دلم رو اینجا بنویسم . از تو ...از خودم ... از خودم و خدا ...از دلم و تنهایی .....

نه.... با این کار خودم رو عذاب نمیدم بلکه یکم آرامش میگیرم ... تو هم اگه دیدی حرفهام اذیتت می کنه به خودم بگو که دیگه اینجا هم حرفهامو نزنم .... باشه گلم ؟

خیلی حرفها واسه گفتن دارم ولی امشب میخوام زود برم ...صبح باید برم سر کار .

 

 

مواظب خودت باش ...

                                                                     شب بخیر گلکم .............. 

 

                                                                                        ٣٠َ:١٢

 

 

وقتی که برگی رو زمین میریزه  حس میکنم گریه بی صدا شد

حس میکنم چی میگذره تو قلبش وقتی میبینه مرگ لحظه هاشو

آخه منم یک برگ خشک و زردم که بی صدا یک عمره گریه کردم...

وقتی با چشمام میبینم که یک برگ ، سیلی بی جا میخوره از تگرگ ،

پا میزاره خزون به باغ دلم باز کلاغ ها سر میدن آواز مرگ ...

یخ میزنه تو سینه قلب خونم ، آخه من از تبار این خزونم ...

وقتی که پرپر میشه گل تو گلدون ، خالی از کبوترها آسمون ،

حباب بغضم تو گلو میشکنه ، ابر چشمام میشه دوباره بارون ...

کبوتر دلم به فکر کوچ ِ، برای من زندگی سرد و پوچ ِ ..........

 

 

امشب نمیدونم چطور شروع کنم ... میخوام امشب تموم بشم .. دیگه میخوام از این جا هم برم ...

و.............

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی ، بازم منم همون دیوونه همیشگی ..

قشنگه .. نه ..؟!!! تا حالا چند بار این جمله تو ذهنت اومده ؟ ...

میدونی چی میخوام بگم .. نه نمیدونی ... « دلم برات تنگ شده ...دلم لک زده برای اینکه فقط برای یه لحظه دوباره صدای نازت رو بشنوم ... دلم خودتو میخواد ...».

نمیدونم .. حتی برای یک لحظه هم نمیتونم فراموشت کنم ... به خدا نمیتونم ... میدونم چی میخوای بگی ، بذار خودم بگم " « باید بتونی .. من و تو مجبوریم از هم دور باشیم » " . همینو میخواستی بگی دیگه ...؟

امشب زدم به سیم آخر.. هر چی که هست میخوام بنویسم .. امیدوارم ناراحت نشی یا اینکه فحش بدی .....

بعد از آخرین باری که صداتو شنیدم ، با خودم خیلی کلنجار رفتم که باید فراموشت کنم .. شب اول گذشت اما به سختی .. شب دوم گذشت با بدبختی ... شب سوم و ................

میدونی چطور خودمو آروم کردم ؟؟ به خودم میگم " اون که برای همیشه نرفته ..شما فقط برای یه مدت از هم دورید ..مطمئن باش دوباره به هم میرسید " ....

دروغ گفتم به خودم  ......... ؟ تو بگو ... حتما بازم میخوای بگی نمیدونم ........

چقدر زندگی سختی .. از آدما بدم میاد ، هیچ کسی حرفمو نمیفهمه ...

از وقتی که پیش خدا نمیرم احساس می کنم یه چیزی ازتنم کم شده ... ولی خدا هیچ وقت منو تنها نذاشت ... بهش گفتم تا اون چیزی که ازت میخوام بهم ندی نمیام پیشت ... خیلی دلم براش تنگ شده ... میخوام بازم برگردم پیشش.. ولی اگه حاجتم رو نده دیگه پیشش نمیرمممممممممم .... یعنی بهم میده .... ؟

میدونی چرا اینطوری دارم برات مینویسم .. ؟ به قول خودت دیگه اینطوری نمیتونی بفهمی گریه میکنم ...

چه سرنوشتی در انتظار ماست ... 

داری منو فراموش میکنی ؟ من چی ، دارم تو رو فراموش میکنم ؟ ... 

تا کی میخواد این فکر وخیال ها تو سر من بیاد ،خدا میدونه ...

خوب دیگه ...نمیخوام زیاد با حرفهام ناراحتت کنم .بقیه حرفهای ناگفته ام بمونه برای چند مدت بعد ... شاید یک روز ، یا دو روز ... یک هفته ... یک ماه ... شاید هم یک یا چند سال دیگه ...!!!!؟؟؟

 

 

مواظب خودت باش .....

                                                  

                                                                                   شب بخیر گلکم ........ 

 

خداحافظ تا ...........

  

 

نظرات 7 + ارسال نظر
یاس شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 19:30 http://www.gheddis.blogsky.com

سلام
خیلی وبلاگ قشنگی دارین
موفق باشید

پیام یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:07

salam golam khobi baba bi khial hame keshidim biroon to hanooz iz in cherto perta migi baba hamed joon az in chiza abesh nemiad bekesh biroon khodeto khodemono eshghe
faghat :*:*:*:*::*

کاش به همین راحتی بود که تو میگی ....

محمد یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 19:35 http://markazemaghale.blogfa.com/

رهیشکی درد کسیو نمی فهمه.
به من سر بزنید حتما خوشتون میاد.

سعید دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 20:41 http://shalamche.blogsky.com

سلام حامدجون
خیلی مارو ببخش که یادمون میره خدمت برسیم
وبلاگت خیلی قشنگ شده افرین هم طراحی قالبت عالیه هم مطالب زیبایی مینویسی
باز هم خدمت میرسیم
یا حق

پژمان پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 13:05 http://www.sportboy.blogsky.com

سلام حامد جان
نمیدونم چی بگم / خیلی وقته ازت بی خبرم
چه خبر خوبی ؟
وبمو دیدی؟
هنوزم قالب مشکی می خواما
آهنگی که گذاشتی خیلی قشنگه خیلی
مطلبت هم حرف نداره
همزبون خواستی به منم سر بزن عزیز
امیدوارم همیشه شاد باشی دوست خوبم

مریم جمعه 19 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 19:11 http://anooshka.blogsky.com

بیکاریه دیگه ......
فردا امتحان دارم ولی خوب ... گناه داشتی برات نذاشته بود نظر
بیا اینم نظر

هدایی پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:32 http://dokhtarebarfi.blogsky.com

سلام
میشه بگین این قالب قشنگ رو از کجا گرفتین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد