راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

زندانبان نازک دل

بارها از جلوی من رد میشود
هر بار مشتی بر من میکوبد
هر بار صدایم در نمی آید
همیشه سکوت میکنم
تا خود را اینگونه خالی کند ...

هر روز نظاره گر تنهایی او هستم
گاهی خود را حبس میکند
گاهی دیوانه وار میخندد
گاهی مجنون وار گریه میکند
گویی غم عالم بر دلش نشسته ...

شاید دلتنگ کسی است
شاید غصه دار عزیزی است
شاید روزگار بر وفق مرادش نیست
شاید هم همزبانی ندارد
چون همیشه با خود سخن میگوید ...

نسبت به او احساس ترحم میکنم
من بی تفاوت نیستم نسبت به او
با اینکه اکثر اوقات با او هستم
ولی او مرا نادیده میگیرد
با این حال دلم برایش میسوزد ...

میخواهم کاری کنم برایش
میخواهم او را در آغوش گیرم
میخواهم رویش را ببوسم و دلداریش دهم
میخواهم همدمش شوم
اما او مرا زندانبان خود میداند ...

آخر من دیوار اتاق او هستم