راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

نشونی خدا !!!

 

میگی پس کو ، کو این خدا؟

میگم تو اگه شک داری ، چرا دنبالش میگردی؟میگی خسته شدم بس که صداش کردم.

ازت میپرسم اون خسته نشد بس که صداتو شنید؟

می پرسم چرا صداش میکنی؟میگی بهش نیاز دارم.می خوام کمکم کنه. میگم اگه امروز که تو دنلالش میگردی به خاطر نیازته ، اون یه عمره که سراغتو میگیره.بی اون که بهت نیازی داشته باشه ، یه عمره که کمکت می کنه،بدون اون که توقعی ازت داشته باشه.

می پرسم مطمئنی علت جست و جو فقط نیازته؟ سکوت می کنی و توی فکر میری.

بهت میگم ، اما من فکر کنم دلیل اصلیش این نیست.میپرسی پس چیه ؟

میگم اگه الان دنبالش میگردی و صداش میکنی ، در واقع اون صدات کرده و خواسته سراغشو بگیری ، اما تو باز جای جواب دادن به صداش ، دنبال جواب صدات میگردی!

میگی پس چرا صداش کنم و جوابی نمیده؟ میگم منتظری صدای جوابشو بشنوی؟

اون صبح تا شب و شب تا صبح داره باهات حرف میزنه . از دریچه معجزه دیدن چشمات ، شنیدن گوش هات ،حرف زدنت ، نفس کشیدنت ، مذاقبت و حمایتت و ...

فراموش کردی؟!! پس چشماتو ببند و یک روز با پشمهای بسته زندگی کن.یه دنیای تاریک رو تصور کن ؛ اگه نمیتونستی هیچی رو ببینی، اگه هیچ صدایی رو نمیشنیدی، ببین چند روز قادری سکوت کنی؟اگه نمیتونستی حرف بزنی؟ راستی فاصله به زبون آوردن این خدایا تا خدایا گفتن بعدیت چقدره؟

تو داشتن این نعمت ها ردپای چه کسی رو میبینی؟ کسی غیر از اون که الان میپرسی کجاست؟مهم تر از همه وقتی با امید دعا میکنی، وقتی خدا رو صدا می کنی، این خود خداست که پنجره دلت رو به خودش باز کرده.این خداست که به ضیافت دیدارش دعوتت کرده.

چقدر واسه شرکت تو این ضیافت آماده ای ؟چه هدیه ای واسه میزبانت می بری؟

یه دل شکسته؟یه دل بی قرار؟یه دل پاک؟یه دل پشیمون؟یه دنیا گلایه ، ناشکری یا سبد سبد تشکر از محبت های نابش؟

نکنه اون قدر سرت شلوغ شده که حتی متوجه نشی مهمون خود خدایی.

می بینی، من و تو کاری واسه خدا نکردیم اما بگو کدوم خوشبختی و نعمتی تو زندگیمون داریم که سرچشمه اش از رحمت اون نباشه، که پیش از همه اون واسمون ظهورشو نخواسته باشه؟

چرا گاهی دچار اشتباه میشیم و فکر می کنیم گواه بودن خدا اینه که هرچی ازش می خوایم و همون جور که طلب کردیم بهمون بده؟یا خیلی زود دعامونو مستجاب کنه ؟

یه وقتایی همین ندادناش دیر دادنهاش دلیل بودن خداست.

اگه خوب هواتو داره که واست بد پیش نیاد، اگه چیزی خواستی که خدا واسه خاطر خودت واست نخواسته، دلسل موجهی نمیشه که بی تأمل بگی پس این خدا کجاست ؟

یه وقتایی تو دردسر گم شدن ها همین حس تنها شدن و تنها موندن ها، یه میون بر کوتاه واسه رسیدن به خداست.

اگه بازم دلت شکست ، اگه یه بغض شیشه ای تو خونه گلوت نشست ، بدون که این دریافت به دعوت نامه از سوی خداست. واسه شرکت توی یه ضیافت دیداری دوباره، برای دیداری بی واسطه با خود خدا.

درسته روی این دعوت نامه هیچ نشونی قید نشده اما پیدا کردن محلش کار آسونیه.

اگرچه به ضیافت باشکوهی دعوت شدی اما نبایست مکان برگزاریش جای دوری آن سوی ابرها یا توی اوج آسمونها باشه.

گاهی باشکوه ترین ضیافت ها جایی خیلی نزدیک تر مثلا تویقلب خودمون برگزار میشه.

خدا همین جاست به همین نزدیکی ، نه فقط حالا بلکه در تمام لحظه ها حای در تمام ذره های کاینات.

بیا صداش کنیم، اما هرگز از خودمون دور نبینیمش.ازش کمک بخوایم اما شیوه و راه حل کمکش رو خودمون واسش تعیین نکنیم و به خودش واگذار کنیم.

به جای اصرار واسه اون چه خودمون میخوایم ، ازش چیزی رو بخوایم که اون برامون میخواد و بهش اعتماد کنیم.

آخر جمله های درخواستیمون اضافه کنیم، اگه تو خدای مهربونم که به همه چیز واقف و آگاهی داشتنشو صلاحم میدونیبهم عطا کن، اگه نه چیزی که خودت واسم صلاح میدونی واسم مقدر کن.

و هرچی در مقابل این درخواست بهمون بخشید صمیمانه ازشش تشکر کنیم.

و یادمون باشه از کسی کمک خواستیم که امین تر ، معتقدتر ، قدرتمند تر ، بخشنده تر ، خیرخواه تر از اون ، نزدیک تر . مهربون تر از اون هیچ کجا وجود نداره.اون که از رو بزرگی اش روی هیچ کدوم از بنده هاشو زمین نیمذاره.اوم مطمئن ترین کسی است که همیشه هست و هیچ وقا درخواست کمکمونو رد نمیکنه.

 

بودن و نبودن...................

 

دردها از بودن است و حرفها از نبودن،
میان بودن و نبودن مرزی است باریک ....شاید بتوان در آن مرز قدم زد،آبی نوشید و شعری نوشت ...بی هیچ درد و حرفی....
چرا نخستین شعر آدم از نخستین دردش مایه میگیرد؟؟؟
مگر شعور با درد ساخته میشود؟؟؟
میتوان بدون درد هم شعری سرود......
من آن مرز را میخواهم.....

....................

 

من نباشم کی تو رؤیا ، موهاتو ناز می کنه ؟
 کی با بالای شکسته با تو پرواز می کنه ؟
 راس بگو من که نباشم اخمای پیشونیتو
 کی میاد دونه دونه با حوصله باز می کنه ؟
 من نباشم کی می شینه تا سحر بالای سرت ؟
 کی میاد برداره اشکو از رو چشمای ترت ؟
من نباشم کی میاد موقع رفتن اشکاشو
می کنه بدرقه ی راه بلند سفرت ؟
 من نباشم کی گلای خواهشت رو آب میده ؟
کی به فریادت با حس عاشقی جواب می ده ؟
 راس بگو به غیر من کدوم دیوونه ای میاد
 واسه هر اشاره کردنت دو تا کتاب می ده ؟
 من نباشم کی میاد با خواهش و با التماس
 با یه عالم گل ارکیده و کلی گل یاس
 منت چشماتو می کشه فقط به این امید
 که بهش بگی برو ، شعرای تو پر از خطاس
من نباشم کی میاد ناز نگاتو می خره ؟
 کی میاد دنبال تو تو رو تا خورشید می بره ؟
من نباشم کی میگه همیشه حقا با توا ؟
 واسه ی خاطر تو جون می ده پشت پنجره
 من نباشم کی می باره تو زمون تشنگیت ؟
 کی می خواد تو رو مث من تو تموم زندگیت ؟
 من نباشم کی با چشمای تو سازشش می شه ؟
 با تموم مهربونی و غم و دیوونگیت
من نباشم کی واسه خوابت لالایی می خونه ؟
 تو تو هر هوایی باشی ،‌ باز تو دنیات می مونه ؟
 من نباشم کی بهت می گه بازم عاشقتم ؟
اگه حتی دلمو بشکنه و برنجونه
 من نباشم کی تحمل می کنه کار تو رو ؟
 با رقیب گشتنا و اذیت و آزار تو رو
 تو خودت داور میدون شو بگو من نباشم
 کیه که جواب نده تلخی رفتار تو رو ؟
من نباشم کی برات قصه می گه تا بخوابی ؟
کی میاد سراغ رؤیات تو شبای مهتابی ؟
 من نباشم کی بیداره تا تو خوابت ببره ؟
 کی قایم می شه لای ابرا که راحت بتابی ؟
 من نباشم کی کلافت می کنه با سوالاش ؟
کی تو رو بهم می ریزه ، با بیان خیالاش ؟
 ولی بی انصافیه ،اینم بگم ، من نباشم
 کی تو نامه جای اسمت ماهو می ذاره بالاش ؟
 من نباشم کی تو هر چیزی بگی گوش می کنه ؟
 کی به خاطر تو دنیا رو فراموش می کنه ؟
 من نمی گم تو بگو که کی زمون قهر تو
 همه ی مردم دنیا رو سیاپوش می کنه ؟
 من نباشم کی تو رؤیا درو روت وا می کنه ؟
 هر چی که گم می کنی یه جوری پیدا می کنه
واسه ی من افتخاره ، نگی منت می ذاره
ولی که اندازه ی من ، زیبا ‌زیبا می کنه ؟
من نباشم کی به مرغ عشق تو دونه می ده ؟
 کی به طاووس قشنگ آرزوت لونه می ده ؟
 کی به اون سری که توش عشق یه آدم دیگس
 با نهایت جنون و عاشقی شونه می ده ؟
 من نباشم کی واست حرفای رنگی می زنه ؟
 دیگه کی حرف چش به اون قشنگی می زنه ؟
 کی میاد به جای طرحای قدیمی و زیاد
روی نامه طرح برگ توت فرنگی می زنه ؟
 من نباشم کی میاد انقدر برات دعا کنه ؟
 هر چی برگردونی رو تو ، باز تو رو صدا کنه
 کیه که بدونه دیشب با رقیبش بودی و
 انقد عاشقت باشه ، بازم بهت نگاه کنه ؟
 من نباشم می دونم تو استراحت می کنی
 اولش ساده به این نبودن عادت می کنی
 اما وقتی فهمیدی راس راسی عاشقت بودم
 نمی گی اما یه کم ، احساس غربت می کنی
 من نباشم اگه حس کردی یه کم غریب شدی
 از یه عاشق یا یه شمع سوخته بی نصیب شدی
 بنویس رو کاغذ و بده دس باد بیاره
 بنویس فقط تویی ، چون دیگه بی رقیب شدی
 من میام گذشته رو می دم دس آب روون
 بعدشم با التماس بهت می گم دیگه بمون
اگه پای کسی تو زندگی ما وا نشه
می تونیم با هم بریم تا هفت تا شهر آسمون
 من نباشم یه روز امتحان کن و بگو چی شد
 اگه امتحان می کردی تو ، چه قد چیزا می شد
 بعد امتحان اگه یه وقت کسی بود مث من
 نشونم بده بگو شاگرد اولت کی شد ؟
 من نباشم می دنم فکر می کنی خود خواهیه
 ولی این حقیقته ، قصه آب و ماهیه
 هیچ کسی نمی تونه انقد دوست داشته باشه
 عشق من یه عشق آسمونی و الهیه
من نباشم ولی نه ،‌ باید خودت بگی بیا
 تو باید فرقی بذاری میون عاشقیا
 دیگه ما تو عصرمون لیلی و مجنون نداریم
قلبامون سنگی شدن ،‌ رنگ دلامونم سیا
 من نباشم به خدا قدر تو رو نمی دونن
 دوس دارن باهات بسازن و لیکن نمی تونن
 من می رم تا که نباشم ولی یک چیزو بدون
 اونا هیچ کدومشون آخر باهات نمی مونن

بعد رفتنت..........

 

امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم
گلدان زرد یاد را با تو معطر میکنم
 تو رفته ای و رفتنت یک اتفاق ساده نیست
ناچار این پرواز را این بار باور میکنم
یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من
یه احترام رجعتت من ناز کمتر می کنم
یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام
آن شب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم
صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن
من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم
شعریست باغ چشم تو غرق سکوت و آرزو
یک روز من این شعر را تا آخر از بر میکنم
گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان دیوانه ام که با غمت سر میکنم
زیبا خدا پشت و پناه چشمهای عاشقت
با اشک و تکرار و دعا راه تو را تر میکنم


 

نامه های عاشقانه نیما

 

عزیزم!
امروز صبح ، تا کنون ، خیلی دلواپس هستم ! نمی دانم چرا ! مثل مقصری که می خواهند او را به محبس ابدی بسپارند . حس می کنم انقلاباتی در زندگانی من ، به من نزدیک است . بدون سبب دلم می خواهد گریه کنم . شاید خوابهای آشفته ی دیشب سبب شده باشد به هر حال به قلب شاعر چیزهایی می گذرد که در قلب دیگران نمی گذرد
شعر « بوته ضعیف » را بخوان . به واسطه ی مخالفت با باد سرنگون شد
من میل دارم با من دوست باشی نه کسی که به خودت عنوان زن و به من عنوان شوهر را بدهی . من از بچگی از کلمه ی زن و شوهر بیزار بودم . واضع کلمات : احتیاج یا طبیعت ، خوب بود از وضع این دو کلمه خودداری می کرد . به تو گفته ام تو را دوست دارم در صورتی که ...
اگر با من یکی شدی کارهای بزرگ صورت خواهی داد . بین سایر دخترها سر بلند خواهی شد . اگر جز این باشد آگاه باش : پرنده ی وحشی با قفس انس نخواهد گرفت
این کاغذ چندمی است که می نویسم . یا شوخی فرض خواهی کرد یا سرسری خواهی خواند . در مقابل ، من به خودم خواهم گفت : او به طبیعت واگذار کرده است . ولی این خطاست . برای این که انسان عقل دارد تا بر طبیعت غلبه کند و آن را ، تا حدی که ممکن است به دلخواه خود در آورد
کاغذ بعدی را وقتی خواهی خواند که بعد از خواندن آن ، دیگر آن پرنده ی وحشی را در قفس نبینی و در میان یأس و پشیمانی و اندوه ، که ناگهان ضربات قلبت را نامرتب کرده است ، تعجب کنی او از کجای قفس پرید . پرهای او که ابدا با حرف های تو بریده نمی شود . پرهایی که او را تا اعماق روح تو پرواز داده است ، عبارت از خیال و عشق اوست
نیما      

                                                                                                                                                      ۱۹مهر۱۳۰۶