راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

و بعد از رفتنت................

 

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
 تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم که چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
 دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
 و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرتو تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
 

شکست........

 

من تو را تا بینهایت می پرسیدم ولی هرگز نفمهیدی
التماست کردمو و در خود شکستم غرورمه بازم نفهمیدی
عاشق نبودی ، تا که بفهمی دردمو ،احساسمو
هرگز نخواستی تا که ببینی ناله های قلبمو
به پای تو نشستم از عشقت مست مستم
دلمو شکستی اما هنوز عاشقت هستم
از یاد من نمیری،مردم از این اسیری
چیکار کنم که امروز از عشق من تو سیری

دلمو شکستی برو، دلمو شکستی برو،برو دیگه نه نمی خوامت
دلمو شکستی برو، دلمو شکستی برو،فقط اینه جوابت..........

حرف آخر..........

 

به جای یادگاری
دِشنِه زدی به بالم
خیره شدی به چشمام
گفتی دوستت ندارم

شدم یه بی همه کس
همسایه ی جنونت
لعنت به رفتن تو
حتی به این سکونت

دلم از عشقت خون شد
آکنده از جنون شد
جز خاطرِت هیچ نموند
پوست، گوشت استخوون شد

یه عاشقی همیشه
نفس نفس دوستت داشت
اما دل سنگ تو
نطفه ی کینه رو کاشت

تو بودی که شکستی
پیکر و قامتش رو
به میل نفس شومت
دور ریختی زحمتش رو

حالا توی جدالش
با غم عشق و باور
جدایی بین ماها
میزنه حرف آخر

 

امشب بر شانه های دلم
کوله باری سنگینی می کند
کوله باری پُرِاز دلتنگی
دلتنگی های کهنه و تازه
یکی از سال های ویران، سخنی می گوید
دیگری از ماه های خسته و رفته
آن یکی از شب یلدایی که گذشت
و یکی، از لحظه هایی که در بیهودگی ها
غرق شد...
دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگی
روحم ولی در پی دلتنگی ِ دیگر
می گریزد از همه دلتنگی ها
با پرهای شکسته باز سوی آسمان ها می رود
می رود سوی ( ناشناختنی )
شاید اینبار درآن اوج
به معبودش رسد...