-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 خردادماه سال 1385 11:15
-
قصه من و تو ........
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 14:49
دل من روی زمینه دل تو تو آسمونه انقدر دوست دارم من که فقط خدا می دونه بیا یه عهدی ببندیم ببینیم کدوم یک از ما تا ته جاده ی دنیا بر سر عهدش می مونه بعضی قلبا بی ستارن یه ستاره هم ندارن شایدم ستاره هاشون مثل ما تو کهکشونه برجای غرور بلندن که دارن به ما می خندن کاش با هم بریم یه جا که بر خلاف شهرمونه یادمه پرسیدم از تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 02:05
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 02:05
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 02:01
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 23:06
-
گریه کن.........
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 23:58
-
..............
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 00:04
امروز ظهر خوابیده بودم .. نمیدونید چه خوابی دیدم ..وای چه خوابی بود ... کاش از خواب بیدار نمیشدم ...کاش همه چیز تو خواب بود ....کاش همیشه تو رویا بودم .. نمیگم چه خوابی دیدم شاید خودتون فهمیده باشید منظورم چیه .. !! فقط برام دعا کنید.......
-
عاشق تو ............
شنبه 6 خردادماه سال 1385 04:56
گفتم شاید ندیدنت از خاطرم دورم کنه دیدم ندیدنت فقط میتونه که کورم کنه گفتم صداتو نشنوم شاید که از یادم بری دیدم تو گوشام جز صدات نیست صدای دیگری ندیدنو نشنیدنت عشقتو از دلم نبرد فقط دونستم به تو دل پرپر شد و گم شد و مرد بعد از تو باغ لحظه هام حتی یک غنچه گل نداد همش میگفتم با خودم نکنه بمیرم و نیاد این روزها محتاج تو...
-
فانوس های مشکی........
جمعه 5 خردادماه سال 1385 15:20
توی دنیایی که قلبا ، هر کدون یه جا اسیرن کاش به فکر اونا باشیم که از این زمونه سیرن اونا که تو عصر آهن ، تشنه ی یه جرعه یادن کاش که دست کم نگیریم ، اینجور آدما زیادن نذاریم که تو چشاشون ، بشینه دونه ی اشکی اونا فانوسن و خاموش ، آره فانوسای مشکی دنیاشون شاید یه شهره ، خالی از قهر و دو رنگی توی سینشون یه قلبه جای این...
-
چند تکه آرزو.........
جمعه 5 خردادماه سال 1385 15:09
کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم کاش وقتی آسمان بارانی ست از زلال چشم هایش تر شویم وقت پاییز از هجوم دست باد کاش مثل پونه ها پر پر شویم کاش وقتی چشم هایی ابریند به خود آییم و سپس کاری کنیم از نگاه زرد گلدانهایمان کاش با رغبت پرستاری کنیم کاش دلتنگ...
-
یک سبد آرزوی کال...........
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 17:03
کاشکی یه روز با همدیگه سوار قایق می شدیم دور از نگاه ادما هر دومون عاشق می شدیم کاش آسمون با وسعتش تو دستامون جا می گرفت گلای سرخ دلمون کاش بوی دریا می گرفت کاش تو هوای عاشقی لیلی و مجنون می شدیم باد که تو دریا می وزید ما هم پریشون می شدیم کاش که یه ماهی قشنگ برای ما فال م یگرفت برامون از فرشته ها امانتی بال می گرفت...
-
و بعد از رفتنت ..........
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 13:36
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و من تنها...
-
حالا که رفتم و گشتم ...............
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 05:06
وقتی از تو دل بریدم جز خودت چیزی ندیدم پی هر کسی که رفتم آخرش به تو رسیدم حالا که رفتم و گشتم می بینم تکی تو دنیا نمی شه تو رو عوض کرد حتی با شبای رؤیا انگار آسمون نمی خواس ببینه ماها رو با هم یادته لحظه ی آخر زیر اون بارون نم نم گل سرختو گرفتی دادی دستم گل مریم حالا که رفتم و گشتم می بینم تکی تو دنیا نمی شه تو رو عوش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 01:02
-
خیال........
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 15:13
دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود تو در کنار من بشینی محال بود هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود چشمان مهربان تو پاک و زلال بود پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری با تو چه قدر کوچه ما بی مثال بود نشنید لحن عاشق من را نگاه تو پرواز چشم های تو محتاج بال بود سیب درخت بی ثمر آرزوی من یک عمر مانده بود ولی کال کال بود گفتم کمی بمان...
-
.
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 02:46
در جمع من و این بغض بی قرار جای تو خالی .........
-
....
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 02:42
-
وقتی که عاشقم شدی ...................
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 15:55
وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود تو آسمون آرزوت هزارتا بادبادک بود تنگ بلوری دلت درست مث دل من کلی لبش پریده بود همش پر ترک بود وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟ تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید راستش...
-
او رفت تا بماند ...................
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 15:49
این سطر مختصر را گفتم که او بخواند هر چه به او نگفتم می خوام او بداند او اولش نمی خواست ترکم کند ولیکن فهمید راز من را ، او رفت تا بماند
-
یاد.................
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 15:31
و من پنداشتم او مرا خواهد برد به همان کوچه ی رنگین شده از تابستان به همان خانه ی بی رنگ و ریا و همان لحظه که بی تاب شوم او مرا خواهد برد به همان سادگی رفتن باد او مرا برد ولی برد ز یاد
-
خدانگهدار.............
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 15:21
تُوی پوچی حقیقت ..... به یه رویا خوش خیالم تُو شبای بی ستارم ..... تُو خیالم تورو دارم میدونم که با تو موندن ..... یه خیال که محاله آخر عاشقی ما ..... معنی تلخ یه فاله حالا تُو اطاق سردم ..... درد حسرت دریچه غم دوریه نگاهت ..... تُو وجود من میپیچه فکر میکردی همه حرفام ..... واسه داشتنت هوس بود قکر میکردی که دل من...
-
من با تو هرگز ...........
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1385 15:57
سلام ای بی وفا ، ای بی ترحم سلام ای خنجر حرفای مردم سلام ای آشنا با رنگ خونم سلام ای دشمن زیبای جونم بازم نامه می دم با سطر قرمز آخه این بار شده من با تو هرگز نمی خوام حالتو حتی بدونم تعجب می کنی آره همونم همونی که زمونی قلبشو باخت همون که از تو یک بت ، یک خدا ساخت همونی که برات هر لحظه می مرد که ذکر نامتو بی جون...
-
من دیوونه رو باش که ............
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1385 15:47
من دیوونه رو باش که نفهمیدم تو بی رحمی تمام مشکلم اینه که حرفامو نمی فهمی منو باش که نفهمیدم تو بی ذوقی بی احساسی دروغ بود اینکه می گفتی تو هم محو گل یاسی من دیوونه رو باش که شکستم با شکست تو تو چه مردابی افتادم یه عمره با دو دست تو من دیوونه رو باش واسه تو گریه می کردم تو رو باش که نفهمیدی تو شعرم گم شده دردم من...
-
من دیوونه رو باش که ............
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1385 15:47
من دیوونه رو باش که نفهمیدم تو بی رحمی تمام مشکلم اینه که حرفامو نمی فهمی منو باش که نفهمیدم تو بی ذوقی بی احساسی دروغ بود اینکه می گفتی تو هم محو گل یاسی من دیوونه رو باش که شکستم با شکست تو تو چه مردابی افتادم یه عمره با دو دست تو من دیوونه رو باش واسه تو گریه می کردم تو رو باش که نفهمیدی تو شعرم گم شده دردم من...
-
و بعد از رفتنت................
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1385 15:33
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی و من تنها...
-
شکست........
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 23:02
من تو را تا بینهایت می پرسیدم ولی هرگز نفمهیدی التماست کردمو و در خود شکستم غرورمه بازم نفهمیدی عاشق نبودی ، تا که بفهمی دردمو ،احساسمو هرگز نخواستی تا که ببینی ناله های قلبمو به پای تو نشستم از عشقت مست مستم دلمو شکستی اما هنوز عاشقت هستم از یاد من نمیری،مردم از این اسیری چیکار کنم که امروز از عشق من تو سیری دلمو...
-
حرف آخر..........
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1385 13:25
به جای یادگاری دِشنِه زدی به بالم خیره شدی به چشمام گفتی دوستت ندارم شدم یه بی همه کس همسایه ی جنونت لعنت به رفتن تو حتی به این سکونت دلم از عشقت خون شد آکنده از جنون شد جز خاطرِت هیچ نموند پوست، گوشت استخوون شد یه عاشقی همیشه نفس نفس دوستت داشت اما دل سنگ تو نطفه ی کینه رو کاشت تو بودی که شکستی پیکر و قامتش رو به میل...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1385 12:31
امشب بر شانه های دلم کوله باری سنگینی می کند کوله باری پُرِاز دلتنگی دلتنگی های کهنه و تازه یکی از سال های ویران، سخنی می گوید دیگری از ماه های خسته و رفته آن یکی از شب یلدایی که گذشت و یکی، از لحظه هایی که در بیهودگی ها غرق شد... دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگی روحم ولی در پی دلتنگی ِ دیگر می گریزد از همه دلتنگی...