-
حرف .....
شنبه 13 آبانماه سال 1385 19:20
این بار میخوام آروم شروع کنم ....سلام گلم ....سلام نفس زندگی من ..... آرزوهایی که داشتم تسلیم زمونه شدن.. شاید روزی به تو برسم .یادت میاد یه روز چه چیزها بهم میگفتی ؟؟؟ میگفتی تو ، توی زندگیت آینده داری ، همه چیز که عشق نمیشه خنده و گریه های زیادی داری... ولی بدون تو دیگه هیچ کدوم از اینهارو ندارم .... یادت میاد گفتی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 آبانماه سال 1385 20:28
بعد از این ماجرا فقط میخوام حرفهای دلمو بنویسم .... دلیلش رو هم تو یکی از نوشته هام میگم .... فقط برای تو.....................
-
چند کلمه حرف با تو ..........
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 16:19
تموم شد ... از چیزهایی که بین من و تو بود فقط خاطرات تلخ و شیرین موند . روزها به سختی داره میگذره ، ولی چاره چیه باید تحمل کرد . این چیزی بود که این بار خودم خواستم ؛ میدونی چرا این تصمیم رو گرفتم ...چون دیگه طاقت عذاب کشیدنت رو نداشتم ، وقتی تو به خاطر من جلو همه خورد شدی و حرفی نزدی ، این من بودم که از درون داغون...
-
...
دوشنبه 24 مهرماه سال 1385 16:40
بی تو از آخر قصه های مادربزرگ می ترسم می ترسم از صدای این سکوت سکسکه ساز می انم ! عزیز می دانم که اهالی اینحدود حکایت مدام از سوت قطار و سقوط ستاره می گویند اما تو که می دانی زندگی تنها عبور آب و شکفتن شقایق نیست زندگی یعنی نوشتن یاس و داس و ستاره در کنار هم زندگی یعنی دام و دانه در دمانه ی دم جنبانک زندگی یعنی باغ و...
-
.
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1385 13:19
هیچ ندارم که بنویسم. دلتنگی هایم دیگر حال و هوای سابق را ندارند . دیگر مثل سابق دلم صاف و زلال نیست. دیگر این رمضان هم طعم سابق را ندارد . آه چه بر سر من آمده است؟ صیادم را بگویید به شکارم بییاید ، من بس نشسته ام تا بیابد مرا !....
-
خلق شیطان........
شنبه 15 مهرماه سال 1385 14:31
آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟! استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند... آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟ شاگردی با قاطعیت پاسخ داد: "بله او خلق کرد" استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟" شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا" استاد...
-
قصه ی شهر سکوت......
دوشنبه 10 مهرماه سال 1385 12:55
روزی دل من که تهی بود و غریب از شهر سکوت به دیار تو رسید در شهر صدا که پر از زمزمه بود تنها دل من قصه ی مهر تو شنید چشم تو مرا به شب خاطره برد در سینه دلم از تو و یاد تو تپید در سینه ی سردم ، این شهر سکوت دیوار سکوت به صدای تو شکست شد شهر هیاهو ، این سینه ی من فریاد دلم به لبانم بنشست خورشید منی ، منم آن بوته ی دشت...
-
نامه بی جواب ..................
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1385 12:30
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی فدای مهربونیات چه مکنی با سرنوشت دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 01:53
دل من برایت تنگ است این جمله امروز چقدر خالی ست ! روزی این جمله تمام حال مرا بازگو می کرد .واژه واژه اش بوی تنهایی مرا تمام و کمال می پراکند . امروز اما ، دل تنگ بودن معنایی ندارد ! حس امروز من دلتنگی نیست. انسان برای آنچه که اکنون ندارد ، اما دیروز داشته است و فردا شاید داشته باشد دل تنگ می شود . من امروز تو را ندارم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 01:06
هیچی ندارم بگم... فقط اومدم ازتون یک خواهشی کنم ... شما که میاید این وبلاگ رو میبینید برای شفائت همه مریضها دعا کنید ...برای خواهر منم دعا کنید ..
-
نشونی خدا !!!
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 01:28
میگی پس کو ، کو این خدا؟ میگم تو اگه شک داری ، چرا دنبالش میگردی؟میگی خسته شدم بس که صداش کردم. ازت میپرسم اون خسته نشد بس که صداتو شنید؟ می پرسم چرا صداش میکنی؟میگی بهش نیاز دارم.می خوام کمکم کنه. میگم اگه امروز که تو دنلالش میگردی به خاطر نیازته ، اون یه عمره که سراغتو میگیره.بی اون که بهت نیازی داشته باشه ، یه عمره...
-
بودن و نبودن...................
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1385 02:22
دردها از بودن است و حرفها از نبودن، میان بودن و نبودن مرزی است باریک ....شاید بتوان در آن مرز قدم زد،آبی نوشید و شعری نوشت ...بی هیچ درد و حرفی.... چرا نخستین شعر آدم از نخستین دردش مایه میگیرد؟؟؟ مگر شعور با درد ساخته میشود؟؟؟ میتوان بدون درد هم شعری سرود...... من آن مرز را میخواهم.....
-
....................
یکشنبه 28 خردادماه سال 1385 02:34
من نباشم کی تو رؤیا ، موهاتو ناز می کنه ؟ کی با بالای شکسته با تو پرواز می کنه ؟ راس بگو من که نباشم اخمای پیشونیتو کی میاد دونه دونه با حوصله باز می کنه ؟ من نباشم کی می شینه تا سحر بالای سرت ؟ کی میاد برداره اشکو از رو چشمای ترت ؟ من نباشم کی میاد موقع رفتن اشکاشو می کنه بدرقه ی راه بلند سفرت ؟ من نباشم کی گلای...
-
بعد رفتنت..........
شنبه 27 خردادماه سال 1385 16:24
امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم گلدان زرد یاد را با تو معطر میکنم تو رفته ای و رفتنت یک اتفاق ساده نیست ناچار این پرواز را این بار باور میکنم یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من یه احترام رجعتت من ناز کمتر می کنم یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام آن شب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم صحن نگاهت را به روی...
-
نامه های عاشقانه نیما
شنبه 27 خردادماه سال 1385 16:02
عزیزم! امروز صبح ، تا کنون ، خیلی دلواپس هستم ! نمی دانم چرا ! مثل مقصری که می خواهند او را به محبس ابدی بسپارند . حس می کنم انقلاباتی در زندگانی من ، به من نزدیک است . بدون سبب دلم می خواهد گریه کنم . شاید خوابهای آشفته ی دیشب سبب شده باشد به هر حال به قلب شاعر چیزهایی می گذرد که در قلب دیگران نمی گذرد شعر « بوته...
-
خدایا مرا ببخش .........
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 01:39
هوا بارانی و خدا از همیشه به من نزدیکتر بود . آهسته در گوشم زمزمه کرد: ای انسان به باران بنگر ببین چگونه خود را عاشقانه فدا میکند تا حیاتی نو به ارمغان آورد و به آفتاب نگاه کن صادقانه میسوزد تا گرمای وجودش گردون زندگی را بچرخاند. حال ای انسان به خاک نظاره کن که با چه گذشتی به همه اجازه میدهد تا از ذره ذره وجودش بهره...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 01:34
سلام دوستان من برگشتم ..........
-
یکم حرف...........
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 02:26
دیشب ز خوابی سهمناک پریدم خوابی وحشتناک خوابی درد اور تنها چیزی که دیدم سیاهی شب بود تاریک تاریک هیچ روزنی بسوی نور در هوای اطراف نبود گفتم هوا دیشب هوا هم نبود نفسم به شماره بود دیشب مهتاب ان چراغ شب جای خود را به سایه داده بود آه سایه مهتاب سیاه تر از سیاهی است دیشب ستارگان چشمک زن را چیده بودند آنهارا به یغما برده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 02:16
باغ مهربانی ام کجاست؟ از درخت تنهایی پرسیدم لبخندی زد و گفت :باغ چیست از پرندهء کوچک دور افتاده ای پرسیدم پر کشیدو گفت:کجاست از گل رزی پرسیدم مغرورانه گفت:هیج کجا از باران پرسیدم عاشقانه گفت:افسوس از تو پرسیدم آگاهانه گفتی:نمی دانم از خودم پرسیدم ... موجی در درونم شعله ور شد ،اشک در چشمانم لغزید، دستهایم لرزید و صدا...
-
پاییز عشق.......
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1385 02:08
برگی از درخت افتاد و زیر پا له شد ..... حال من هستم و تو، کی افتاد و کی له شد........؟ !! برگ ریزون یه روزی تموم میشه ....اما من و تو ....؟ من و تو خیلی وقته که تموم شدیم ….
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 01:47
-
کدام قصه گو........
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 01:03
چیزی که میتوان در نابودی گفت تنها بودنهاست ... ... قصه ها همیشه به یه قصه گو نیاز دارند و یه گوش..... اما چه کنیم که شهرزاد قصه گو تنهاست و تنها ردی از بودنها موج میزنه و نبودنها سلطه را چنان گستردند که چشمها نیز قابل اعتماد نیستند و سکوت تنها راه فرار در شب است.... آه قصه گو چه خواهی گفت قصه درد مرا چگونه خواهی گفت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 00:31
سلام تا چند مدت حامد این وبلاگ رو سپرده به من...(یک دوست). اگر که به پیغام های شما جواب داده نمیشه به خاطر همینه. به زودی برمیگرده ...یا با دسته پر یا................ امیدوارم تو این چند مدت بتونم دوست خوبی برای شما باشم. پیروز باشید و پاینده..
-
خاطره..........
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 01:31
روزها میگذرد و حرفها در پس زمان میماند ... عمر چنان باد سر کش تندرو و بی مهابا به سوی مقصدش که مبدا خود ، نیستی است میرود و هراز گاهی ، گاه و بی گاهی در نهایت سرعت دفتر زندگی را چیزی نوشته و ورق زنان میرود .... در پایان عمر تمام میشود ، جسم تمام میشود، گرمی دست تمام میشود و شیرینی کلام به پایان میرسد... و تنها دفتری...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 خردادماه سال 1385 00:25
الا ای چاه یارم را گرفتند........... شهادت حضرت فاطمه بر همه عاشقان اهل بیت تسلیت باد..
-
بودن من درد نیست من از بیهوده بودن سخت دلگیرم..........
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 00:21
یکنفر می آید دیگری میرود و چرخهء آمد و رفت تکرار و تکرار میشود آری باید رفت و آری باید دل نداد و این شاید قانونی است که فراموشی و شاید ترس از جاودانگی آن را وضع کرده باید مسافر بود و سفر کرد و هجرت را تکرار و تکرار و تکرار کرد .... داستان آمد و رفت که شاید اسمش زندگی است را دوره کرد ، آموخت و یاد داد آه از این قانون...
-
تنهایی............
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 00:19
هر بار که دلم برای گفتن تنگ میشد، هر بار که از روی نبود بودها و بودن نبود ها گیج میشدم هر بار که فریاد را با سکوت و سکوت را با فریاد قاطی میکردم هر بار که ماه را با خورشید و خورشید را با ستاره عوض می کردم احساس تنهایی تمامی وجودم را فرا میگرفت مرگ را با تمام وجود دوست می داشتم .... و حال نیز دل تنگم ،گیجم و تنها ولی...
-
دور از تو .........
جمعه 19 خردادماه سال 1385 01:11
من و تو دور از هم می پوسیم ... غمم از وحشت پویسدن نیست ... از زیستن بدون تو در این لحظه پردلهره است....
-
خداحافظ.............
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 13:02
راهی سفرم.....سفر به بی نهایت ...... همسفرم خاک ...همزبونم تنهایی..... همدمم آسمون .... هیچ کسی جز خدا ندارم ... میرم پیش خدا .... خدا...خدا...خدا...تنها کسی که به حرفهام گوش می کنه و در غم و شادی , رفاه و سختی تنهام نمیذاره .... این جمله هم فقط برای تو..... خداحافظ رفیق.......خداحافظ معنای عشق.... خداحافظ تنها بهونه...
-
اگر بال داشتم ..........
شنبه 13 خردادماه سال 1385 14:23
اگر بال داشتم عاشق شدن و گریستن و پرواز را به تو یاد می دادم. اگر بال داشتم تو را به ماه می بردم و می توانستم پیشرفت و ترقی تو را که شاید بعید و دور به نظر برسد زودتر ببینم. اگر بال داشتم سعی و تلاش برای رسیدن به ستارگان و رقابت در آسمانها را به تو یاد میدادم. اگر بال داشتم تو را از خاک , آتش و باران محافظت می کردم و...