راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

دارم میام به زودی با دست پررررررررررر....

بر تن خورشید می پیچد به ناز
 چادر نیلوفری رنگ غروب
تک درختی خشک در پهنای دشت
تشنه می ماند در این تنگ غروب
از کبود آسمان های روشنی
می گریزد جانب آفاق دور
در افق بر لاله سرخ شفق
می چکد از ابرها باران نور
می گشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ می گیرد به بر
باد وحشی می دود در کوچه ها
تیرگی سر می شکد از بام و در
شهر می خوابد به لالای سکوت
اختران نجوا کنان بر بام شب
نرم نرمک باده مهتاب را
ماه می ریزد درون جام شب
نیمه شب ابری به پهنای سپهر
می رسد از راه و می تازد به ماه
جغد می خندد به روی کاج پیر
شاعری می ماند و شامی سیاه  دردل تاریک این شب های سرد
ای امید نا امیدی های من
برق چشمان تو همچون آفتاب
می درخشد بر رخ فردای من  

برگشت دوباره

سلامممممممممم به بزرگی دلهای شما و به اندازه دل کوچیک خودم ....

یک خبر تکون دهنده .....

به زودی با مطالب خوشگل تمیز آرامگاه عشق به منزلش میاد ...

و یک تشکر مخصوص به همه دوستایی که هنوزم اینجا رو تحمل کردن و تنهام نذاشتن....

منتظر باشید ....

فعلا...................

قرررررررررررررررررربون همگی....

...............

سلام سلام ... میبینم که دوباره اومدم .... دلتون خیلی واسم تنگ شده بود ؟

خوب چی میشه کرد ... خیلی وقت پیش می خواستم بیام ولی چه کنم که وقت نمیشد ...

اول از همه بگم که اسم وبلاگ رو یکی از دوستای خوبم بهم پیشنهاد کرد ... اونایی هم که شما گفتید خیلی قشنگ بود ...

تو این مدت اتفاقهایی برام افتاد که با توکل به خدا تونستم همشونو پشت سر بذارم ...

تنها چیزی که هنوزم داره عذابم میده خنجری بود که از نزدیکترین دوست و به قول خودش داداشم خوردم ...

خیلی ها بهم نارفیقی کردن ولی جای زخم این یکی حالا حالاها رو قلبم میمونه ...

آدمی که همیشه پیشم بود ... همدم تنهایی ها و بی کسی هاش بودم ... روزهای سختی که داشت .. خودش میدونه چی دارم میگم ... دلم می گرفت ولی به روی خودم نمی آوردم و کاری می کردم که همیشه بخنده ... یکی می گفت ولش کن این آدم به درد دوستی نمیخوره ... هر کی هر چی گفت گوش نکردم گفتم میخوام کمکش کنم که دوباره خودشو پیدا کنه و خاطرات تلخ گذشتشو فراموش کنه ... همه چیز داشت خوب پیش می رفت تا این که .........

مشکل من اینه که همه رو مثل خودم میبینم ... به قول رامین :

" هر کی اومد تو زندگیم میبردمش تا آسمون ، امروز میشد رفیق راه فردا واسم بلای جون "

از این ماجرا چند تا نتیجه گرفتم :

1-     ریفق صاف و صادق کسی که همیشه باهام میمونه .....فقط خدا ...

2-     به هیچ کسی دیگه اعتماد ندارم حتی خودم ....

3-     برای بعضی ها باید دل سنگ بود نه دل تنگ ........

 

اگه خدا رو نداشتم الان اینجا نبودم ... هرجا رفتم و هر کاری کردم همیشه بدوم هیچ منتی کمکم کرد ... نه ناراحت شد نه از دستم دلخور که چرا این قدر اذیتش می کنم ... با هم دعوامون شد ولی هیچ وقت باهام قهر نکرد ... روزهایی که دلم از همه گرفته بود و هیچ کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم بهترین همدمم بود و این قدر راحت حرفامو گوش میداد یه لحظه نشد بگه " بسه دیگه خسته شدم ، چقدر حرف میزنی "

هیچی نمیگفت تا آخر حرفمو میزدم تا تموم بشه بعدش اینقدر با اون حرفای قشنگش آرومم می کرد که انگار هیچ دردو غصه ای تو دلم نیست ... هیچ وقت نمیشه و نمیتونم جبران این همه خوبیاشو بکنم ... اینقدر زیاده که حد و مرز نداره ... تنها چیزی که میتونم بگم :

 

 

                                                                              

                                                           خیلی دوستت دارم خدا

 

 

 

 

 

 

 

                                                                                             

..

 

همه می گویند عشق خوب است ، لازمه زندگی است ، پایه و اساس وجود است ، پس کجاست این عشق ؟ واقعا بر سر عشق چه آمد ؟ آن که رنگش سرخ بود ، حرارت و انرژی اش زیاد بود ، خواب به چشمانش نمی آمد ، کلی حرف برای گفتن داشت ، دوری اش را نمی توانست تحمل کند ، برای دادن جانش همیشه حاضر بود ، میگفت همه غم و غصه ها مال من ، همه خوبی ها مال تو ! پس چه شد ؟ چرا کمرنگ شد ؟ چرا حرفها و قول و قرارها از یادش رفت ؟

همه آدمها در جست و جوی عشق اند اما به محض اینکه به دستش می آورند گمش می کنند شاید هم خودشان را گم می کنند.....

اگر شما یک روز عشق حقیقی را در قلب خود حس کردید باید آن را به زبان بیاورید! باید برای شروع و ماندگاریش تلاش کنید . باید جرقه را بزنید تا شعله ور شود.هر شعله ای که سوزان و ویرانگر نیست . اتفاقا شعله عشق به زندگی صفا می دهد ، صبر و گذشت را زیاد می کند ، محبت می آورد و به زندگی گرما میبخشد ، اما نمی سوزاند!

بیشتر ما انسانها برای داشتن عشق همه کاری می کنیم ولی وقتی آن را بدست می آوریم خیالمان راحت می شود . بعد از آن تکرار جملات عاشقانه لوس بازی است و لزومی ندارد و کمی بعدتر آن را بچه بازی و کار جوان های خام و بی تجربه می دانیم. غافل از اینکه آدم بزرگ بودن با آدم بزرگی بودن خیلی فرق دارد.

عشق و احساسی را که در دل دارید به زبان بیاورید و از این بابت هیچ شرم و هراسی نداشته باشید . بدون شک عشق شما ظرفیت این احساس پاک و عمیق را دارد و شما را بی جواب نخواهد گذاشت . در نتیجه بیش از عشقی که به شما برگندانده می شود. در این معامله لطیف و رویایی فقط عشق داد و ستد نمی شود بلکه صداقت ، اطمینان ، انسانیت ، شور ، شوق و آرامشی ژرف نصیب هر دو طرف می شود ...

عشقتان پاینده.................!                  

                                                                  www.movafaghiat.com                                                      

 

گفتم بعد از مدتها که اومدم با یه متن قشنگ بیام...

راستی سلام... یه سلام که بوی دوری میده ...

چقدر این جا عوض شده ... چقدر شما بزرگ شدید ... یادش بخیر چه خاطراتی داشتیم اینجا ... تو این مدت چند تا از بچه ها رفتن به دلایلی که منم نگرفتم چی میگن ...

روزه نمازاتونم قبول باشه ... مارو که فراموش نکردید .. اگرم فراموش کردید دوباره به یاد بیارید ...

این بار که اومدم خیلی عوض شدم  دیگه اون حامد کوچولویی که با یه اتفاق ساده دنیا رو به هم میریخت نیستم ..

حالا واسه خودم یه آقایی شدم ..نمیدونید تو این چند مدت چه چیزا که ندیدم و چه تجربه ها بدست نیاوردم ....

فهمیدم که واسه بدست آوردن بعضی چیزا باید از همه چیز گذشت مخصوصا این غرور کاذب .....

ولی خودمونیما دوری خییییلی سخته ...من که نمیتونم تحمل کنم ... هر کی میتونه تحمل کنه یا هیچ دلخوشی به چیزی نداره یا ببخشیده یکم خل و چله ....

امشب که اومدم تصمیم گرفتم اسم وبلاگم رو عوض کنم ولی نمیدونم چی بذارم ...

یه چی میخوام که دیگه بوی تنهایی و غم و غربت نده ... یه چیزی میخوام بوی عشق بده بوی دوستی بوی وفا و محبت ، هر کی تو این زمینه میتونه کمکم کنه نظرشو بگه .. به اونی که بهترین اسمو بگه یه جایزه جشنج میدم ....

خوب دیگه زیاد حرف زدم ....امیدوارم تو این ماه بتونیم اونی بشیم که خدا میخواد و همین طوری بمونیم ... سخته ولی میشه .... سر سفره افطار واسه همه دعا کنید مخصوصا مریض هایی که گوشه بیمارستان به امید یکی که بیاد کلاقاتشون چشم به در دوختن .. برای خودمون هم دعا کنیم ...

به امید روزی که همه لباشون خندون ، دلاشون شاد ، جیباشون پر پول ............!